فرازها و تجربه‌ها

بنيانگذار

ماه گذشته جعفر صميمي مديرعامل اسبق افست درگذشت

اکثر نامداران صنعت چاپ ايران اکنون رخ در نقاب خاک کشيده‌اند. امر غريبي است و شايد کساني خوششان نيايد، ولي گويا عصر مردان بلندقامت فرهنگ و صنعت چاپ اين کشور به‌سر آمده است. هر از چندگاه، يکي از رادمرداني که بيش از نيم قرن پيش موتورهاي توسعه فرهنگ کشور را به راه انداختند از ميانه مي‌رود و افسوس فراواني به‌جا مي‌نهد. آخرين آنها، جعفر صميمي مديرعامل برجسته سابق شرکت افست است.

افست بخشي مهم از تاريخ چاپ ايران و صميمي يکي از پايه‌گذاران و سازمان‌دهندگان برجسته آن است. رحلت او بهانه‌اي است تا نگاهي به زندگي و جايگاه او داشته باشيم. حرف‌هاي زيادي براي گفتن درباره او وجود دارد ولي بهتر ديديم در فقدان او نيز سهمش را از اين شماره به مطالبي بدهيم که براي مديرعامل امروز صنعت چاپ مفيد خواهد بود. تجربه‌هاي آن فقيد درباره آموزش، سازماندهي و مديريت صنعت چاپ، برگرفته از گفتگوي مشروحي که در دوران مديريت آقاي علي طارمي يکي از مديران موثر و قدردان افست توسط ايشان و گروهي از همکاران با مرحوم صميمي در ترکيه صورت گرفت. جعفر صميمي از اسفند سال ۱۳۵۷ که به دلايلي موهوم و غيرمنصفانه از خانه خود جدا شد، در تبعيدي خود خواسته دور از ميهن به سر مي‌برد. فرازهايي از گفتگو با او را مي‌خوانيد.

… شهريورماه سال ۱۳۲۹ براي ادامه تحصيل به انگلستان رفتم. از آنجا که اطلاعاتي در زمينه چاپ داشتم، به من گفتند که شما از سال دوم شروع کنيد و نيازي نيست سال اول را بگذرانيد.

من مثل بقيه سال اول به کلاس رفتم. اما در همان اوايل کار، وقتي هر سؤالي مطرح مي‌شد پاسخ مي‌دادم و حتي سؤال بعدي را هم مطرح مي‌کردم، مسئولان مدرسه متوجه شدند که من در اين زمينه اطلاعاتي دارم. در نتيجه به سال دوم منتقل شدم. ما براي گذراندن دوره تخصصي، بايد به چاپخانه مي‌رفتيم و به صورت عملي هم کار مي‌کرديم. حدود سه سال دوره نظري داشتيم و همه چيز به‌صورت کلي بود. سپس هر کسي مي‌توانست در يک رشته خاص تخصص بگيرد. البته همه بايد دوره‌هاي عملي را پشت سر مي‌گذاشتند. آن زمان، تمام ماشين‌هاي چاپي که در ايران داشتيم، آلماني بود و ما از انگلستان ماشين‌آلات وارد نکرده بوديم. من موضوع را با مدير مدرسه در ميان گذاشتم و از او خواستم اگر امکان دارد، روي ماشين‌هايي کار کنم که در کشورمان هست. او قبول کرد و با هايدلبرگ به مذاکره پرداخت. آنان هم پذيرفتند به کارخانه هايدلبرگ در آلمان بروم. به شهر هايدلبرگ رفتم و دوره عملي را در آنجا گذراندم. وقتي اين دوره تمام شد و قصد بازگشت داشتم، عده‌اي از مدرسه چاپ لندن به آنجا آمدند تا دوره ببينند. چون اين افراد انگليسي بودند و نمي‌توانستند با متخصصان آلماني صحبت کنند، از من خواستند آنجا بمانم. آنها هر ماه ۱۵۰ مارک به من مي‌دادند تا مطالب را برايشان ترجمه کنم. آن زمان اين مبلغ خيلي زياد بود. البته هنوز هايدلبرگ، افست نداشت. در آنجا يک سالن خيلي بزرگ ساخته بودند که تنها عده خاصي مي‌توانستند وارد آن بشوند. من که در مورد آن سالن کنجکاو شده بودم، بعد از پرس‌وجو متوجه شدم که در اين سالن، ماشين افست طراحي مي‌کنند.

سه سال در انگلستان و يک سال هم در آلمان بودم. سال ۱۳۳۳ به چاپخانه تابان رفتم و شروع به کار کردم. من و پدرم در يکجا کار مي‌کرديم. اما از آنجا که پدر و پسر نمي‌توانستند در کنار هم کار کنند، احساس مي‌کردم که باعث رنجش پدرم مي‌شوم. البته تقصير من بود. پدرم با تجربه‌اي از گذشته حرف مي‌زد و من وضعيت يک جوان خام را داشتم. شايد تفاوت در ديدگاه دو تکنولوژي بود. من عقايدي داشتم و پدرم احساس مي‌کرد قصد خرج‌تراشي دارم. اين ماجرا تا آنجا ادامه پيدا کرد که مجبور شدم چاپخانه تابان را ترک کنم. در حقيقت، تابان را با ناراحتي ترک کردم. حتي آن‌قدر رو نداشتم که به پدرم بگويم که ديگر نمي‌خواهم به تابان بيايم. …

به هامبورگ رفتم. خيلي جاها رفتم و در رشته خودم دوره ديدم و کار کردم. اما هيچ کجا وطن نبود، در نتيجه به ايران برگشتم.

حدود سال ۱۳۳۵ بود. آقاي صنعتي‌زاده از من درباره وضعيتم سؤال کرد و من همه چيز را برايش تعريف کردم. از من پرسيد که مي‌خواهم چه‌کار بکنم. من هم پاسخ دادم چون حرفه‌ام چاپ است بايد کاري در رشته چاپ پيدا کنم و مشغول باشم. همان زمان به من پيشنهاد داد اگر دوست دارم در آنجا و براي او کار کنم.

تقريبا از همان زمان بود که شرکت سهامي افست شکل گرفت. در حقيقت، شرکت با سرمايه يک ميليون تومان تاسيس شد. البته ۶۰۰ هزار تومان آن به نام آقاي علي ايزدي بود. آمريکايي‌ها براي اين‌کار يک آدم امين مي‌خواستند تا به او وام بدهند و امين اين‌کار را هم خودشان معلوم مي‌کردند. آن شخص امين، آقاي سيدحسن تقي‌زاده بود. البته بقيه سهام هم در اختيار مرحوم تقي‌زاده بود که ميان ناشران و ديگر افرادي که در امر نوشتن، تاليف و … تخصص داشتند، تقسيم کند.

شما از تيرماه ۱۳۳۹، براي مديرعاملي انتخاب شديد و دو سال قبل از آن هم قائم‌مقام بوديد. سؤال اينجاست که چرا از ابتدا مديرعامل نشديد؟

حقيقت اين بود که نمي‌خواستم در مقابل پدرم کاري کرده باشم. چون از پيش پدرم رفته بودم و احساس ناراحتي مي‌کردم. پدري که زحمت کشيد و پسرش را در رشته‌اي گذاشت که هم‌رشته خودش بشود. در آن زمان که به من احتياج داشت، او را ترک کردم. اگر فکر امروز را داشتم، شايد هيچ وقت اين کار را نمي‌کردم. من او را تنها گذاشته بودم. به همين دليل، دلم نمي‌خواست اسمم در افست قرار بگيرد و نگذاشتم اين قضيه درز پيدا کند و پدرم متوجه بشود. چون يک اشتباه بزرگ اين بود که فکر مي‌کردند اگر چاپخانه درست نشود، مال آنها موفقيت پيدا مي‌کند. در حالي‌که نمي‌توان جلو صنعت و توسعه را گرفت.

علي‌اکبر علمي نامه‌ها به دربار نوشت که اينها چيزي درست کرده‌اند که تمام چاپخانه‌ها بايد درها را ببندند و بروند. سرانجام، علي ايزدي مامور شد با علي‌اکبر علمي صحبت کند. آقاي صنعتي‌زاده و علي‌اکبر علمي آمدند و ايزدي و بنده هم بوديم که جلسه‌اي تشکيل شد و توضيح دادند اين‌طور که شما مي‌گوييد نيست.

البته اين مسائل هميشه وجود داشته است. زماني هم که افست مي‌خواست دو دستگاه ماشين ليتومن بخرد، برخي چاپخانه‌هاي کوچک به آقاي هاشمي رفسنجاني، رئيس‌جمهوري وقت، نامه نوشتند که با ورود اين ماشين‌ها، ساير چاپخانه‌ها از گردونه خارج مي‌شوند. آنان پيشنهاد داده بودند چند ماشين دوورقي تک‌رنگ خريداري شود تا چاپخانه‌ها رونق بگيرند. البته نامه براي افست فرستاده شد و ما هم پاسخ خوبي داديم. سال ۶۶ يا ۶۷ هم، که اسکنرهاي جديد به بازار آمد، تقريبا ليتوگراف‌ها با ورود آن مخالفت کردند. اما بعد از مدتي، خودشان آمدند و طالب اين دستگاه‌ها شدند.

اين مشکل هميشه وجود داشته است. وقتي هم ما مي‌خواستيم ماشين‌هاي لترپرس هايدلبرگ را بخريم، اين مسائل بود. کساني‌که ماشين‌هاي قديمي داشتند، نگران کارشان بودند و به اين موضوع فکر نمي‌کردند که خودشان بروند و ماشين جديد بخرند. براي آنان اهميت نداشت که بچه‌ها سر کلاس کتاب نداشتند؛ زيرا دوست داشتند خودشان تا آخر سال کار داشته باشند. اين موضوع، ميان گذشته و آينده، تفاوت زيادي به‌وجود مي‌آورد و آنان چنين پيش‌بيني‌هايي نداشتند.

صنعت چاپ ما، امروز هم حالت آکادميک ندارد و افراد اين حرفه به‌روش علمي آموزش نديده‌اند و حالت استاد و شاگردي وجود داشته است و دارد. در اين ميان، شما يک استثنا هستيد. با توجه به اين موضوع، لطفا تصويري از چاپخانه‌هاي آن دوره ارائه دهيد تا بدانيم افست در چه وضعيتي تاسيس شد و صنعت چاپ چگونه بود؟

بنده با پدرم کار مي‌کردم و همان‌طور که گفتم، بعد از مدتي نتوانستم به اين همکاري ادامه بدهم. در نتيجه هيچ جاي ديگري هم نتوانستم کار کنم؛ زيرا حرف من خريدار نداشت. جوابي که به من مي‌دادند اين بود که آمده‌اي خرج بتراشي. خيال مي‌کردند من براي فروشندگان ماشين‌آلات چاپ، ماشين مي‌فروشم. ديدگاه آنان اين‌گونه بود. در حالي‌که من ماشيني نداشتم که بخواهم بفروشم و اصلا نماينده فروش ماشين‌آلات چاپ نبودم. شايد يکي از دلايلي که هنوز هم اين صنعت در ايران عقب است، اين باشد که کار کلاسيک انجام نمي‌شود. اگر کلاسيک عمل نکنيم، هميشه عقب هستيم. آن زمان آلماني‌ها با وزارت کار وارد مذاکره شدند تا مدرسه چاپ درست کنند. وزارت کار متوجه موضوع نبود و از من دعوت کردند تا با هم صحبت کنيم. آنان مي‌گفتند دوره آموزش لترپرس تمام شده است و بايد کار را با افست بياموزيد. سرانجام، قرار شد که وزارت کار مدرسه‌اي را در کرج ايجاد کند و افرادي را بپذيرد که نظام وظيفه را گذرانده باشند. قرار بود اين مدرسه شبانه‌روزي باشد. من فقط پيشنهاد دادم که مدرسه تا چه سن و سالي افراد را بپذيرد. اين درست نيست به کسي‌که سر کلاس درس ياد گرفته است، حکم کنيد که بايد براي ما کار کنيد و اين بدترين عيب براي يک دستگاه است. وزارت کار بايد مدرسه چاپ را تشويق مي‌کرد تا راه‌اندازي شود و بچه‌هاي آن مدرسه به چاپخانه راه پيدا مي‌کردند. افراد نبايد بدون گواهي و تصديق وارد صنعت چاپ شوند. کسي‌که زودتر شروع کرده بود، حقوقش بالاتر بود؛ ولي حساب نمي‌کردند که اگر اين شخص داراي تحصيلات باشد، بعد از يک يا چند سال حقوقش خيلي بالاتر مي‌رود. اين چنين شد که وزارت کار، نتوانست مدرسه شبانه‌روزي درست کند. خانواده‌ها مي‌خواهند فرزندانشان جايي درس بخوانند که بعد از تحصيل، درآمد داشته باشند. براي همين، نمي‌توانستند خانواده‌ها را راضي کنند و بچه‌ها بلاتکليف مي‌ماندند. آنها مي‌خواستند مدرسه چاپ درست کنند تا افراد درس بخوانند و بعد کار کنند. اما نتوانستند مسئله نظام‌وظيفه را  حل کنند. در حقيقت، بايد کاري مي‌کردند که دولت خدمت نظام وظيفه اين افراد را در همان مدرسه بپذيرد. چون اين کار نشد، آلماني‌ها هم رها کردند و رفتند.

آن زمان در تهران چه چاپخانه‌هاي مهمي وجود داشت؟

بستگي به اين دارد که تعبير شما از مهم چه باشد. اگر بگوييم که کيهان و اطلاعات چاپخانه‌هاي عظيمي بودند، اين حرف درست است. صنعت چاپ روزنامه خودش صنعت بزرگي است. کيهان و اطلاعات در آغاز، کار را با ماشين‌هاي ورقي شروع کردند. اطلاعات خيلي زود روتاتيو خريد و کيهان تا مدت‌ها با ورقي چاپ مي‌شد و بعد سراغ روتاتيو رفت. ما آن زمان در چاپخانه تابان، روزنامه ستاره را با تيراژ ۱۲ هزار نسخه چاپ مي‌کرديم. بخش لايي روزنامه، صبح‌ها چاپ مي‌شد و چهار صفحه رويي را آخر شب چاپ مي‌کرديم. غير از اطلاعات و کيهان، چاپخانه بانک ملي هم بود. کار آنان تخصصي بود و اوراق يا فيش چاپ مي‌کردند. چاپخانه مجلس هم از قديمي‌ترين چاپخانه‌هاست؛ چون قبل از چاپخانه مجلس، کساني چاپ سنگي داشتند. اينها کساني بودند که با افست سروکار داشتند. استاد آنها آقاي محسني بود. از آنجا که تعداد چاپ مشمول ماليات مي‌شد، هيچ‌کس نمي‌دانست که چاپخانه‌ها چقدر چاپ مي‌کنند. اغلب وانمود مي‌کردند که چاپ کم است تا ماليات ندهند.

دوست داريم در آخرين سؤال، بدانيم اگر با تجربه امروز مي‌خواستيد دوباره افست را آغاز کنيد، چه مي‌کرديد؟

درست همان‌کاري را مي‌کردم که آن روزها انجام دادم. وقتي کاري خوب انجام شده باشد، هر وقت هم که بخواهيد از نو آغاز کنيد، دوباره همان مسير را مي‌رويد. تکرار کار خوب هيچ ايرادي ندارد. شايد تنها تفاوتش آن باشد که اگر ديروز پياده مي‌رفتيم، حالا با ماشين مي‌رويم. گرچه اين تفاوت نيست و به امکانات روز مربوط مي‌شود. من همه چيز خودم را مديون افرادي هستم که با من همکاري کردند. هيچ‌گاه افست را فراموش نکرده‌ام و نمي‌کنم. تنها آرزويم براي همکاران افست اين است که همان‌هايي باشند که الان هستند و هيچ‌وقت هم تغيير نکنند. من مديون حسن‌نيت کساني هستم که پس از من در شرکت افست کار کردند. احساس مي‌کنم آنها هم مثل من فکر مي‌کنند. افست موقعيت خود را مديون کارکنان و کارگرانش است. آنان افتخار مي‌کنند که تا امروز افست را نگه داشته‌اند. از شما ممنونم که پس از ۲۸ سال، اين امکان را فراهم آورديد که در جلسه‌اي مربوط به افست حضور داشته باشم.

بنيانگذار

ارسال نظرات

پیامتان راوارد نمایدد
لطفا نامتان را اینجا وارد نمایید