بهرام کلهر نیا، استاد گرافیک:

0
3344

نظام آموزشی الکن است و معطوف به واقعیت و مهارت‌های لازم نیست

گفتگوی مهرداد شیخانی مدرس و مولف کتاب‌های آموزشی گرافیک با استاد بهرام کلهرنیا در یکی از نشست‌های لایو اینستاگرامی انجمن طراحان گرافیک، حول موضوع آموزش گرافیک با این پرسش‌ها جلو رفت:
۱) انتظار ما از ساختار رسمی آموزش در حوزه گرافیک چیست؟
۲) تنگناها و کاستی‌های نظام رسمی آموزش گرافیک در کجاها بیشتر خود را عیان می‌کند؟
۳) متون آموزشی مدون چه نقشی در این کاستی‌ها دارد؟
۴) آیا نظام آموزش رسمی کشور برای رفع این کاستی‌ها تلاشی کرده است؟
۵) آیا اساتید این رشته برای پاسخ به نیاز متون آموزشی مدون تلاش درخور و قابل اشاره‌ای انجام داده‌اند؟
۶) کوتاهی اساتید و پیش‌قراولان این حرفه در زمینه‌ی تدوین منابع آموزشی ناشی از چیست؟
با توجه به طولانی بودن این گفت وگو، گزیده ای از آن تدوین شده و به خوانندگان ماهنامه صنعت چاپ تقدیم می‌شود. چنانچه می‌بینید مسایلی که او در باره آموزش گرافیک می‌گوید، با مشکلات آموزش چاپ هم مشترکات زیادی دارد. البته خانواده چاپ با همه کاستی‌هایی که در ایجاد آموزش عالی چاپ داشته، به برکت کوشش چهره‌های صنفی و شماری از مدرسان سخت کوش طی دو دهه اخیر تا حدی کمبود کتاب‌ها و متون آموزشی را جبران کرده است.

واقعیت این است که طراحان گرافیک امروز زیر پایشان خالی‌ست. اگر قائل به این هستیم که نظام آموزشی حاصل تحولات اجتماعی‌ست و از انقلاب صنعتی به این سو، آموزش نوین پا جلو گذاشته و در روند تغییرات اجتماعی و سیستم اندیشه و سیستم وجود انسان نقش بازی کرده، در هنر هم این تحول رخ داده است.
دوره مکتب‌خانه‌ها و دوره کارگاه‌های اساتید و دوره رفتارهای رنسانسی بسیار پیش از این به‌سر آمد و ضرورت ایجاد آموزش برنامه‌مدار در جهان آشکار شده است. این شامل حال بسیاری از موضوعات از جمله آموزش هنر هم شد. نظام‌‌های مدرسه‌ای و آموزشی که دیدم، مثل دکانی‌ست که درِ آن بر پاشنه منفعت، باز و بسته می‌شود .متاسفانه ویرانه‌های آموزشی بدفرجام و بسیار شوربختانه‌ای را برای روزگار بوجود آوردند. اما امروزه می‌بینیم که نظام‌های آموزشی ما به‌سبب نبود محتوای هدفمند و مدیریت متمرکز و مؤمن به موضوع و نداشتن دیدگاه‌ها و نگرش‌های واقع‌بینانه اجتماعی، چه ایرادهای عجیبی پیدا کرده‌اند. خروجی نظام‌های آموزشی افرادی هستند پر از آرزو و خواسته، مبنی بر اینکه من فارغ‌التحصیل شدم پس حق دارم پشت میز کارم بنشینم و گرافیک انجام دهم. آرزویی که به فرآیندهای واقعی کار نمی‌چسبد.


بین صحبت‌های دوستان که طی شب‌های گذشته در فضای مجازی دنبال می‌کردم یکی از پرسش‌های بسیار جدی، بحث خلاقیت بود. خلاقیت در شروع آموزش بحث نادرستی است، وقتی زیر پای خودمان را با یک نظام پیوسته انضباط یافته استوار نکرده ایم، این تحت نام بیماری‌یابی گرافیک یا هنر معاصر جا برای بحث دارد. آموزش ما آفت زده است و طراحان فارغ‌التحصیل نظام‌های دانشگاهی ما حرفه‌ای نیستند. نظام آموزشی الکن است، معطوف به واقعیت و مهارت‌های لازم نیست. برای انتقال مهارت و تجربه بحثی در نظام آموزشی وجود ندارد.
بزرگواران دنیای هنر از جمله استاد ممیز به مدرسه ما می‌آمدند و تدریس می‌کردند و چه نسلی از دانشجویان هنر، بسیار نیرومند و حرفه‌ای وارد بازار اجتماعی شدند و در تحولات اجتماعی نقش بازی کردند که هنوز هم نام‌های آن‌ها معتبر است.اگر یک دوره‌ای نظام آموزشی می‌توانست تفکر مدیریتی خودش را اصلاح کند، به تصور من آن زمان کسی نمی‌پرسید خلاقیت در گرافیک چیست؟ برای این که مهارت‌هایش را جای دیگری کسب کرده بود و می‌توانست در پاسخ به پرسش‌هایی که به‌عنوان کار به سراغ او می‌آیند رفتار درست را انجام دهد. دیزاین در واقع پاسخ به پرسش است، تفکر منطقی ای که پشتوانه مهارت‌ها و تجربه‌ها است در پاسخ به پرسش تحقق می‌یابد. بخشی از آن تجربه‌ها شخصی و بخشی ادراک و بخشی آموزش است. ما چون آموزش را نداریم، زیر پای همه خالی است و همین طور کمبود کتاب در حوزه گرافیک.


کتابی که استاد ممیز می‌خواستند تدوین کنند یک کتاب سفارشی بود که از جانب بعضی از نظام‌های آموزش از ایشان خواسته شده بود و چند سالی باقی مانده بود. یک روز ایشان قول و قراری گذاشتند که پنج‌شنبه‌ها با گروهی از استادان از جمله آقای اسداللهی و جناب سپهر و … دور هم جمع شویم. بر اساس دستورالعملی که استاد پیدا کرده بودند و ناشی از نگرش اجتماعی و انسانی و بسیار پیش‌تاز ایشان بود، گفتند که خیلی طبیعی است که تمام مهارت‌ها و طرز فکرها پیش من نباشد دور هم جمع شویم و از زاویه دیدهای متفاوت مسائل جاری حوزه گرافیک را به بحث بگذاریم و دقیقا شروع کار در مورد مبانی بود ، اینکه مبانی چیست؟
یک گفتگوی آزاد که همه ضبط می‌شد و استاد تنظیم کرده بودند که گفتگوها نوشته شود، ایشان به نمایندگی از جمع روی آن‌ها کار کنند و انسجام دیگری به آن بدهند و دوباره در دوره دیگری روی آنها کار شود تا آرام آرام شالوده تولید یک کتاب جامع در مورد چیستی مفاهیم پایه و بنیادین گرافیک و مبانی بوجود بیاید. بسیار طرز اندیشه بی‌نظیری بود و من در آن دوره بسیار یاد گرفتم چون هریک از آن دوستان از یک جهان اندیشه‌ای و مهارتی و فکری برآمده بودند و زاویه دیدهای اختصاصی خودشان را داشتند، گاهی به بعضی از مسائل به شک نگاه می‌شد، گاهی تجربه‌هایمان را به اشتراک می‌گذاشتیم و این کتاب می‌توانست واقعاً یک منبع بسیار درخشان باشد، متأسفانه برخورد کرد به بحران‌هایی که پیش آمد و فوت ناگهانی همسر استاد و دیگر ناتمام ماند .


اصولاً منابع مبتنی بر چگونگی تدوین یک ایده، در آموزش هنر در سطح بین‌المللی کمیاب‌اند. یعنی ما می‌بینیم که کتاب‌هایی در عرصه تاریخ هنر ، نقد و تحلیل ، زاویه دیدهای اختصاصی افراد ، درباره مفاهیم وجود دارد، اما ایجاد معیارهایی که اجتماعی باشد و تبدیل بشود به اسناد فکری که بواسطه آن‌ها آموزش بدهیم کار بسیار پیچیده و بغرنجی است. کاستی‌های جدی در این ماجرا وجود دارد، به خاطر این که یک جاهایی ما با نگرش روبرو هستیم.
هنر به مثابه معنا و نیروی زورمندی برای ارتباط و انتقال معنا و ایجاد اثر در مخاطب بحث تخصصی خودش را می‌طلبد. اثبات حقانیت این بحث‌ها نیاز به کارشناسی بسیار زورمند دارد، اضافه بر این، کسی‌‌که می‌خواهد آن را بنویسد باید هم اطلاعات و هم نگرشی مبتنی بر اصول و قاعده داشته باشد و هم با انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و فلسفه آشنا باشد، در کنار این ماجرا بایدکسی باشد که تمام این جمعیت‌های فکری را به هم وصل کرده و یک کار تدوینی انجام داده باشد، یعنی کاری که دارای سودمندی باشد. ما نمی‌توانیم یک کتاب راهنما بیرون بدهیم و به دانشجو بگوییم که این را بخوان تو طراح گرافیک خواهی شد. به خاطر این که آموزش هنر مبتنی بر حضور و کار و پیگیری است ما در جزئیات خیلی ریزی که نمی‌دانیم چیست که حتی برای آن برنامه نداریم، راه توسعه رو پیدا می‌کنیم.


هر دانشجوی من و دانشجوی رشته هنر، با دانشجوی رشته شیمی این تفاوت را دارد که در آنجا مفاهیم ثابت و پایدار به صورت کلیشه تکرار می‌شوند، بدون این که در آن تغییری بوجود بیاورند، اما در هنر باید ابداع‌گرانه موضوع را باز بگذاریم. ایجاد محتوا برای چیزی که این همه تنوع در ذات او تعبیه شده کار بسیار دشواری است. من سالهاست که یادداشت‌های پراکنده‌ای دارم و آرزوی من است که کتاب شوند، اما از طرفی تنبلی و از طرف دیگر وسواس، از طرف دیگر خیال عمر دراز، باعث شده که ننویسم. ولی امیدوارم روزی روزگاری بتوانم چند تا یادداشت پیوسته در مورد پایه‌های آموزش به خصوص آموزش گرافیک و مبانی آن، تولید کنم که دو مبحث کلیدی هستند.
از آنجا که نظام آموزشی فاقد روش تدریس بود و حتی نمی‌دانست مبانی چیست! و یک تعریف ساده از مبانی نداشت، این مبحث از نظام آموزشی حذف شد! این سلاخی است. در مقطع ارشد این دو کلاس کلیدی را برای دانشجو کشتند و دور انداختند. این یک رفتار تروریستی است. نظام آموزشی تعهدات خودش را در سیستم مدیریت و برنامه‌ریزی مطلق نه تنها انجام نداده، بلکه تخریب‌گرانه رفتار کرده ، مبانی‌ها شاه‌کلید ادراک مفاهیم پایه و اصول آموزش هنر هستند و جایشان کاملاً خالی است. نبودن کتاب در این مورد، مشغله ذهنی همه ماست، کمیته‌ها در آموزش هنر جایگاهی ندارند،
من سالها کوشیدم که دانشجویان بسیار پیش‌تازی را که گاهی اوقات به من نزدیک می‌شوند، آرام آرام بدون این که به آن‌ها بگویم چه می‌کنم، با مفاهیمی درگیر کنم و از هزارتوهای بغرنجی آن‌ها را گذر دهم. دستشان را گرفتم و یک رنگ را با دقت و وسواس به آن‌ها معرفی و توصیف کردم. زبان من هم به عنوان یک معلم ، وقتی می‌خواهم به کسی بگوییم که رنگ سرخ دارای چه ارزش‌ها و ویژگی‌های بیانی است ، کم می‌آورد و وقتی من قرار است در مورد چیستی رنگ سرخ مثلاً کتابی را تدوین کنم، وسواس‌های من هم پا جلو می‌گذارد. می‌بینید که تالیف کار بسیار وقت گیری است. از سوی دیگر، در زندگانی امروز باید حرفه‌ای باشم ، فقط این نیست که من طراح گرافیک حرفه‌ای باشم، هزینه‌های جاری با این بحران‌ها، آیا با کتاب نوشتن جور در می‌آید؟ خیر.


کدام نویسنده و شاعر را سراغ دارید که با شعر امنیت اقتصادی پیدا کرده باشد؟ روزی سراغ من آمدند که کتاب جامع مبانی بنویس و گفتم چقدر خوب که پشتیبان پیدا شده و بعد از سال‌های طولانی و رنج‌بار از من می‌خواهند کتاب بنویسم. حتی کار به جایی رسید که من قرارداد را خام امضا کردم. خجالت می‌کشم که به شما بگویم برای هر صفحه متن چقدر می‌خواستند پرداخت کنند و من چقدر زمان برای آن کتاب‌ها باید می‌گذاشتم که تازه حاصل عمر من بود، نه تنها آن زمانی که صرف نوشتن می‌کردم. تمام آن تجربه‌های شخصی که در نبرد آموزشی انجام دادم،یک سرمایه‌گذاری اجتماعی است و به من تعلق ندارد. تمام کارهایی که من به عنوان معلم انجام داده ام بخشی از آن حاصل رنج جامعه است و من فقط مجری آن بوده ام. نسبت به این سرمایه‌گذاری بی‌حرمتی کرد.
تمام دانشجویان استاد ممیز به مثابه کتاب‌های ایشان هستند. چون از استادی ایشان رشد کرده‌اند و جایگاه پیدا کرده‌اند. بسیاری از افرادی که نزد ایشان شاگردی نکرده‌اند، آن‌ها را هم غیر مستقیم پرورش دادند. نقشی که ایشان در روند جایگاه‌سازی برای گرافیک در مملکت و توسعه فرهنگ و هنر بازی کردند، بسیار بی‌همتا بود.


همزمان با انقلاب سیاسی، اجتماعی ما در کره جنوبی هم تحولاتی رخ داد. جزو نخستین اقداماتی که در کره انجام شد این بودکه وقتی محصولات‌شان را به بازار جهانی دادند و شکست خوردند و به عنوان بنجل به آن‌ها نگاه شد، بلافاصله سیستم مدیریت سیاسی اجتماعی ، یک ستاد و کمیسیون را تشکیل داد برای بررسی وضعیت و بعد از تجزیه و تحلیل یک کار بسیار جالبی کردند. دو تا وزارتخانه ساختند: وزارت گرافیک و وزارت طراحی صنعتی. تصور کنید! جنس تفکر را ببینید که چقدر شالوده‌نگر است. کره ای‌ها استاد ممیزخودشان را پیدا کردند و او را وزیر کردند و گفتند: استاد بگو ما محصولمان را چگونه در بازار جهانی ارائه دهیم. متوجه شدند که “ارائه” رکن اساسی تولید و صادرات است.
متوجه شدند که به لحاظ فرم و رنگ و شکل و طرز گفتگو با جامعه جهانی باید خودشان را اصلاح کنند. ما چه کار کردیم؟ اگر قرار است کتابی تدوین شود، کجاست آن سیستم ناظر که به جای این که به من بگوید ایثار کن از من بخواهد و من را مسئول کند نسبت به موضوع که با مسئولیتی منطقی و قابل فهم این کار را بکنم؟ استاد سپهر،که وزنه بزرگی هستند، در تمام سال‌های گذشته نقش بنیادین و خوبی را بازی کردند، برای ایشان باید به پا خاست و احترام گذاشت، اما واقعیت این است که یک نشر قوی در کنار ایشان است که پذیرفته سرمایه‌گذاری کند. آیا شما ناشر دیگری را سراغ دارید؟ آیا نظام آموزشی ما حاضر است چنین کاری را بکند؟ این واقعیت‌های تلخ زندگی ماست، ما زخم‌هایی داریم بسیار بدخیم و دیرسال، در حالی که برای همه این‌ها راه‌حل‌های کارشناسانه وجود دارد. الان جمع فرزانگان پیشگام طراحی گرافیک مملکت را کنار هم بگذاریم، آیا نمی‌توان یک ستاد فرهنگستانی تخصصی گرافیک را ایجاد کرد؟


اینجا یک موضوع پیش می‌آید: من معتقدم که گرافیک حاصل فرآیند تحولات اجتماعی است که از انقلاب صنعتی به این‌سو در جامعه جهانی رخ داد.گرافیک مَفصلِ هنرهای تاریخی با روزگار ماست. تحولات اجتماعی، اقتصادی، تولیدی، فنی، حرفه‌ای و ریشه‌ای. تحولات وجودی انسان، برای این که گسستی میان هنرها، تاریخ و فرهنگ بوجود نیاید. گرافیک مثل یک میانجی است، گرافیک به ابزار توسعه مدنی تبدیل شد. کشور کره، گرافیکی‌اش را این‌چنین می‌بیند، در معادلات رشد و توسعه جای گرافیک را تعریف می‌کند، در معادلات توسعه اقتصادی، اجتماعی جایگاه‌سازی می‌کند و بر تمام عناصر تاریخی خودش از طریق پاسخ‌هایی که دیزاینرها می‌دهند، دوباره می‌اندیشد. آیا ما این کار را کرده ایم؟ یک فرهنگستان گرافیک به مثابه یک میانجی برای یافتن راه رشد و توسعه اجتماعی امری اجتناب‌ناپذیر است.
ما از تجربه‌های جهانی خیلی نمی‌توانیم فاصله بگیریم ، ما از مشکلات اجتماعی و انسانی و تجربه‌های تاریخی و فرهنگی سایر ملت‌ها باید بتوانیم بهره ببریم. مثلاً تاریخ را نگاه کنیم در رنسانس: نه نظام جامع مدیریت فرهنگی وجود دارد نه چیز دیگری. چه اتفاقاتی رخ می‌دهد! کلیسا و خاندان مدیچی و سرمایه‌داری اجتماعی پا جلو می‌گذارد که اگر آن‌ها نبودند، ما نمی‌توانستیم امروز کار داوینچی را ببینیم، اگر پاپ ژول نبود میکل آنژ پدید نمی‌آمد. فرآیند تولید اثر هنری واقع‌بینانه امروز نیاز به پشتوانه‌های مالی واقتصادی دارد.
دغدغه رشد و توسعه، نه کار ایمانی است نه کار شعاری، بلکه پروژه ای منطقی است که باید سازمان‌دهی و مدیریت شود. وقتی از فرهنگستان جامع گرافیک و ضرورت ایجاد آن گفتگو می‌کنم، شاید جزو مأموریت‌های انجمن باشد که در نظام‌ّهای قانونی طرح موضوع کند. ما نیاز داریم که یک سیستم جامع توانمند بوجود بیاید.
در بیماریابی موضوع گرافیک، می‌بینیم نظام آموزش و مدیریت کاستی‌هایی دارد، اما واقعیت این است ما به عنوان یک نظام هم‌صنف، رفتار صنفی منطقی و یکپارچه‌ای نداریم. همکاران ما و دوستان ما، خودشان را عضو یک خانواده صنفی با مسئولیت صنفی، ندیده‌اند.
اگر سازمان مدیریتی نیست که سفارش کتاب دهد و متن و محتوا تولید کند! آیا خود ما نمی‌توانستیم راه‌حل‌هایی بیابیم؟ قطعاً شدنی است. در تمام بیست سال گذشته تلاش‌های شگرفی در انجمن صنفی انجام شده، و در موضوع‌یابی و پیدا کردن بحران‌ها و نقاطی که باید روی آن‌ّها تمرکز شود، خیلی کوشا بوده‌اند و کارهای جدی انجام شده است. اما هنوز به خاطر حل بحران‌ها به خصوص در سطح مدیریت اجتماعی خود طراحان، کاستی‌هایی داریم، ما هم پیمان نشده ایم. در سنت تاریخی ایرانی مردم دست می‌دادند و برادر می‌شدند، امروز این آئین گم شده و میان طراحان گرافیک ، دست دادن را برای هم پیمانی یاد نگرفته ایم. این کاستی جدی است .

ارسال نظرات

پیامتان راوارد نمایدد
لطفا نامتان را اینجا وارد نمایید