اهميت داشتن يک هدف براي کسبوکار بر هيچ کسي پوشيده نيست. امروزه شرکتهاي بيشماري از جمله نايکي، آديداس، پپسي، کوکاکولا و… زمان زيادي را صرف گفتن و بيان هدف کار خود ميکنند. اما داشتن و بيان هدف بدون استفاده از داستانسرايي سازماني تقريبا ممکن نيست. گرچه هدف براي داشتن فرهنگ قوي سازماني مهم است اما از طريق داستانسرايي سازماني است که تقويت و فعال ميشود. افراد در سازمان بايد بتوانند مشوقها و اهداف خود را به هدف سازمان نزديک کنند تا از اين طريق، داستان و هدف خود را نيز به ديگران برسانند.
اما اين امر براي بسياري از رهبران کسبوکارها کار راحتي نيست. رهبران بزرگ عموما فروتن هستند و از صحبت کردن در مورد خود ابا دارند. اين روحيه ستودني است اما براي الهامبخشيدن به ديگران و همراه کردن آنها در مسير کسبوکارتان کافي نيست.
اکثر مديران کارکردن با نمودارها و طرحهاي کسبوکار و صورت حسابهاي سود و زيان را ترجيح ميدهند و علاقهاي به صحبت کردن راجع به خودشان ندارند. اما مهارت داستانسرايي سازماني مهارتي است که همه مديران بايد در اختيار داشته باشند.
ساختار داستانسرايي سازماني
مدرس دانشکده مديريت دولتي هاروارد “مارشال گنز” در اين مورد ميگويد براي الهامبخشيدن به ديگران با استفاده از هدف سازمان، شما بايد ابتدا آن هدف را با انگيزههاي خودتان ارتباط دهيد. سپس بايد اين انگيزه را با استفاده از داستان به افرادي که قصد داريد با آنها ارتباط برقرار کنيد (مشتريان و همکاران) ارتباط دهيد.
گنز يک ساختار ساده براي کارآفريناني که قصد دارند از ابزار داستانسرايي سازماني براي هدف خود استفاده کنند ايجاد کرده است، او اين ساختار را “خود، ما، اکنون” نام داده است.
براي داستانسرايي سازماني براي شرکت خود از “خود” شروع کنيد، شايد اين بخش براي بسياري از کارآفرينان کاري سخت باشد چون بايد بر روي زندگي خودشان و اتفاقاتي که برايشان رخ داده تمرکز کنند. بايد اين اتفاقات را شرح دهند و بيان کنند که چگونه اين اتفاقات ارزشهايي را ايجاد کردند و اين ارزشها چگونه در ادامه باعث ايجاد ارزشهاي سازمان شده است.
يک نمونه عالي از اين مورد آخرين سخنراني استيوجابز در دانشگاه استنفورد است. اين سخنراني عمدتا بازتاب شخصي احساسي از تاريخ زندگي استيوجابز بود؛ کارکردنش، درس خواندنش و اخراجش از دانشگاه. گرچه ظاهرا او عمده وقت و تمرکز خود را بر روي عشق خود به خوشنويسي صحبت کرد. اين که چگونه اين عشق به او انگيزه اي براي طراحي ايجاد کرد و چگونه باعث شد بعدا به طراحي او در اپل سمت و سو داد.
او گفت که چگونه مثبت اعلامشدن تست سرطاناش باعث شد که با انگيزه و شوق بيشتري کار کند چون فکر ميکرد هر روز آخرين روز زندگياش است. داستان گويي زيبا به شما ديد ميدهد که جابز کيست، به چه چيزي اهميت ميداد، و چگونه اين ارزشها او را در اپل به موفقيت رساند. آنچه درمورد سخنراني جابز جالب به نظر ميرسيد موثق و معتبر بودن اما ساده و قابللمس بودنش بود. يک داستان “بزرگ و عالي” درمورد خود بايد يک داستان “واقعي” در مورد خود باشد. براي يافتن اينچنين داستاني رهبر بايد به گذشتهها و انگيزههاي سابقش نگاه عميقي بيندازد و آنها را صادقانه بيان کنند حتي آن بخشهايي که نسبت به آنها احساس شرمندگي ميکند.
مرحله بعدي “ما” است. هدف اين مرحله ارتباط دادن ارزشهاي مرحله قبل با ارزشهاي گستردهتر و عموميتر مخاطبان، (مشتريان و کارمندان) است. بهطورمثال در اين مرحله شما روايت شخصي خودتان را با روايت و ديدگاه ديگران از طريق ارزشهاي مشترک، دغدغهها، اميدها، تجربيات و آرمانها ارتباط ميدهيد. به اين ترتيب شما يک روايت و هدف يکسان براي گروه و يا سازمان خود ايجاد ميکنيد. در ادبيات يک مثال معروف، داستان شاه هنري پنجم از شکسپير است که براي انگيزهدادن به سربازانش درحاليکه هيچ نيرويي نداشتند، آنها را گروهي از برادران خطاب کرد که شجاعانه براي هم و براي کشورشان و براي يکيکردن
ارزشهايشان تلاش کنند. يا بهطورمثال شرکت Burt’s Bee’s نمونه خوبي از استفاده اين تکنيک است. آنها داستان مديرعامل خود Burt Savitz را در صفحه اينترنتي خود منتشر ميکنند و بخشي دارند که ارتباط بين داستان برت و همکارش با داستان و ماموريت شرکت را شرح ميدهد. برت که خود مدتها سخنگوي شرکتهاي مختلف بود توانست با يک “داستان ما” خوب از خود و شرکتش يک اجتماع با اهداف و ارزشهاي مشخص بسازد.
در مرحله آخر، آنچه گنز آن را “اکنون” مينامد بايد هدف مشترک گروه يا سازمان به عمل تبديل شود. بهطورمثال مرکز تحقيقات بيمارستان St. Jude را درنظر بگيريد. هدف اين بيمارستان اين است: “يافتن راه درمان، حفظ کودکان”. سايت آنها نيز پر است از داستان کودکاني که به آنها خدمترساني کردهاند. درخواستهاي آنها از مشتريان براي همکاري نيز عموما ساده و مستقيم با داستاني که بيان کردهاند ارتباط دارد.
Kickstarter نيز بهطورمشابه از روش موثري براي درخواست همکاري از ديگران استفاده ميکند. روايت داستان آنها نيز با بيان داستان کمپاني توسط بنيانگذار شروع ميشود. ( مرحله “خود”) سايت آنها پر است از تصاوير و شرح مختصر از کار شرکتهايي که آنها براي ساختن آن همکاري کرده اند (“مرحله ما”) در مرحله آخر نيز راوي از مرحله “اکنون” پردهبرداري ميکند و ميپرسد آيا از کيک استارتر خوشتان آمده است؟ با ما همکاري کنيد.
اين داستانها وقتي موثر هستند که هرکدامشان موثق و معتبر باشند، ارزشها و روايتها را به هم مرتبط کنند، و سپس مخاطب را به سمتي برسانند که او را به همکاري با سازمان تشويق کنند.
روايت داستان ميتواند بهنظر خيلي از حرفهايها و صاحبان کسبوکار غريب و نامانوس بهنظر برسد، مخصوصا اگر بخواهند که درمورد تجربيات شخصي خود براي ديگران صحبت کنند. اما بدانيد که روايت داستان هدفاش بزرگکردن خود و غلوکردن درمورد شخصيت خود نيست بلکه هدفش ايجاد هدف و فرهنگ سازماني است. هدف همان چيزي است که واقعا ميتواند به شما شور و انگيزه و انرژي بدهد و ديگران را به سمت سازمان شما جلب کند. و تنها توسط مديراني ايجاد ميشود که ياد گرفتهاند داستان خود و سازمانشان را بيان کنند و از روي اين داستان، يک هدف اصلي براي سازمانشان بسازند.