چهره‌ها

دیدار شب عیدی با مصطفی کنجکاو، کهن مرد چاپ

چند آدم ۹۰ ساله می‌شناسید که کار بکنند؟ در قلب بازار چاپ ایران، خیابان ظهیرالاسلام، ساختمان شقایق، طبقه پنجم ما میهمان مردی ۹۱ ساله هستیم (هم‌سن دانشگاه تهران، متولد ۱۳۱۳) در دفتر کار استاد مصطفی کنجکاو. دفتری کوچک، مثل همه واحدهای این ساختمان. استاد در را به روی ما می‌گشاید، با چهره‌ای خندان و چشمانی مهربان و قامتی، اندکی کمان.

این یک دیدار خودمانی است، همین! نه موضوع مشخصی دارد، نه درباره مبحثی فنی یا جریانی صنفی جدل می‌کنیم و نه انتقاد و پیشنهادی در میان می‌نهیم. مرور یادها و خاطرات استاد، نسیمی است که در بادبان قایق این مصاحبه می‌وزد و ما را به سویی می‌برد که از آن روایت بر می‌آید.

گاه نام شرکتی، یا نام متخصصی به میان می‌آید و گاه سخن از زن و فرزند می‌رود. اما آخر داستان، قدری دلگیر می‌شود. آنجا که نام بانک و وام و مصادره آپارتمان می‌آید و آهنگ صدای پیرمرد به ترنم ترانه‌ای غمگین شبیه می‌شود. هر چند که او می‌کوشد کام ما را با پوست گرفتن نارنگی خوشمزه‌ای از میان بشقاب میوه‌ای روی آن میز شلوغ، شیرین کند.

شما هم به این میهمانی ساده و بی‌ریا دعوتید!

 

از شلوغی و درهم برهمی دفتر پیداست که اینجا حالت انبار دارد و آمد و رفتی هر روزه در آن نیست. استاد می‌گوید: “بعضی روزها می‌آیم، هر وقت کاری باشد، یا کسی قطعه‌ای بخواهد، یا قراری داشته باشم. مثل امروز که در خدمت شما هستم.”

بعد می‌گوید از سال‌ها پیش بعضی قطعه‌های ماشین‌های چاپ را در اینجا ذخیره دارد، بیشتر نوردهای ماشین‌های افست. گاهی چاپخانه‌داران یا تعمیرکاران چیزی لازم دارند، می‌آیم، به آن‌ها بدهم.

می‌پرسم: روزهای دیگر هم کار می‌کنید؟

کار که نه. دیگر قوت آچارکشی و دیلم دست گرفتن و جابه‌جا کردن ماشین که ندارم ولی بیشتر مشاوره دوستانه می‌دهم. گاهی دوستان سوالی دارند یا مشکلی پیش می‌آید. از خانه تلفنی، در حدی که بتوانم راهنمایی می‌کنم یا می‌گویم فلانی بیاید می‌تواند انجام دهد یا قطعه را به فلان تراشکار بدهید با این مشخصات، بتراشد. بالاخره یک جوری سرگرم می‌شوم.

بعضی وقت‌ها همکاران جوان‌تر پای ماشین، شرح می‌دهند که کجای ماشین با چه مشکلی روبه‌رو شده‌اند، من پای تلفن تا جایی که به عقلم برسد، توضیح می‌دهم.

استاد شما خودت کار تعمیرات و کارهای فنی را کجا یاد گرفتی؟

اگر یادم بیاید! خوب من اول در چاپخانه کارم را شروع کردم. وقتی که خیلی جوان، شاید ۱۶ ساله بودم که رفتم در چاپخانه خواندنیها. از اول هم پای ماشین چاپ بودم. نه در شعبه حروفچینی یا صحافی یا کارهای دیگر، هر چه در چاپخانه کار کردم، با ماشین چاپ بود.

 

چاپ آن موقع عمدتا لترپرس بود، درسته؟

بله، افست خبری نبود. با لترپرس سلکتا کار می‌کردیم. در هر صورت از نظر کار پیشرفت کردم. چاپخانه خواندنی‌ها کنترات آقای امیر شهشهانی بود.

اوستای شما کی بود؟

آن موقع در چاپ خواندنی‌ها آقای ابراهیم درودیان بود، آقای محمد الهی بود و امیر شهشهانی هم حضور داشتند. شبانه‌روز کار می‌کردیم. دو شماره در هفته خواندنی‌ها چاپ می‌شد. من خیلی زود کار را یاد گرفتم و جلد خواندنی‌ها را که رنگی بود، چاپ می‌کردیم.

جای دیگری هم رفتید؟

بله، گاهی به چاپخانه روزنامه اطلاعات می‌رفتم یا شب می‌رفتم آنجا، چند وقت هم در چاپخانه جای گرجی کار کردم. آنجا قوطی چای چاپ می‌کردند.

تا اینجا که همه‌اش کارگر چاپخانه بوده‌اید، پس کی کارهای فنی و نصب و تعمیرات را شروع کردید؟

سال ۱۳۳۶ باخبر شدم که موسسه نوریانی می‌خواهد کادر فنی خود را تکمیل کند، مرا به آقای نوریانی معرفی کردند. یک سالی  در کنار متخصص آلمانی آقای هانس موزر کار یاد می‌گرفتم و به‌طور تمام‌وقت در موسسه نوریانی بودم.

بعد بارها آقای نوریانی مرا به آلمان، کارخانه هایدلبرگ اعزام کرد و دوره می‌دیدم.

ابتدا در ناصر خسرو و سپس در خیابان سعدی ساختمان تقی‌نیا، چند سال بعد موسسه به خیابان ایرانشهر منتقل شد. البته نه محل کنونی، بلکه روبه‌روی آن بود. بعد این محل را که گویا باشگاه تاج بود، خریداری کردند و کار موسسه هم آن موقع خیلی بالا گرفته بود.

من حدود ۴۱ سال در موسسه نوریانی کار کردم. از قبل انقلاب تا چندین سال پس از انقلاب.

یعنی کل سال‌هایی که بیمه دادی و بازنشست شدی در موسسه نوریانی بودید؟

بیمه که چه عرض کنم. آن موقع انگار رسم نبود بیمه کنند. البته من مدتی کنتراتی کار می‌کردم. آقای نوریانی خیلی بامحبت بودند و خیلی به من لطف داشتند، ولی نمی‌دانم چرا در مورد بیمه کارکنان خیلی به‌فکر نبودند. ظاهرا آن سال‌ها خیلی جاها از زیر بیمه کارگران شانه خالی می‎‌کردند. من اعتراض کردم. چند وقت هم اخراج شده بودم. ولی پیگیر شدم نه تنها برای خودم بلکه برای همکاران دیگر، اداره کار اول همکاری نمی‌کرد، ولی بالاخره پیروز شدیم. یادم است روزی که قرار شد دفترچه بیمه برای ما صادر کنند، باید با دست دفترچه را می‌نوشتند. گفتند کسی نیست که بنویسد. بیا خودت اگر می‌توانی بنویس. خلاصه کلی وقت گرفت و تعداد زیادی از برگه‌ها را برای دفتر چه خودم و دوازده همکاران نوشتم و آوردم، به بچه‌ها دادم. از جمله به آقای شفیعی که اعتراض نکرده بود. البته دفترچه آقای شریفی بین آن‌ها نبود.

آقای نوریانی که با همه چاپخانه‌ها خوب بود، چطور شد سر این قضیه بیمه این‌قدر بی‌خیال بودند؟

آقای نوریانی خیلی لطف داشتند به چاپخانه‌ها. واقعا به همه کمک می‌کردند که صاحب ماشین چاپ شوند. از بچه‌ها هم در حد خود دستگیری می‌کردند. به من هم خیلی لطف داشتتد ولی نمی‌دانم چرا در مورد بیمه کارکنان آن موقع این‌جور بود!

از افراد دیگر چه کسانی را به یاد می‌آورید؟

والله آقای شریفی اوایل گه‌گاه می‌آمدند ولی بعد ایشان مدیر بخش فنی در موسسه نوریانی شدند. البته در آن سال‌ها همیشه من مستقیم با آقای نوریانی در ارتباط بودم و کارهای زیادی را مستقیما خود آقای نوریانی و بعدا پسر بزرگشان کامران که هم‌سن من بود، سفارش می‌کردند که بروم انجام دهم.

کامران نوریانی جوان خیلی فعال و خوش‌فکری بود.

به هر حال ما احترام آقای شریفی را رعایت می‌کردیم، ایشان استاد بودند و مدیر فنی و چند سالی هم از من بزرگتر بود. خیلی وقت‌ها کارهایی را که باید خودشان یا بچه‌های فنی دیگر می‌کردند، به من می‌سپردند که انجام می‌دادم.

از افراد دیگر آقای محمد حاذق‌نژاد بودند که جوان و تحصیل‌کرده بود و در نصب ماشین و دستگاه برش و غیره متخصص بود و به انبار و سفارشات خیلی اشراف داشت چون زبان خارجی بلد بود و همه قطعات را با نام خارجی و ایرانی می‌شناخت.

آقای امیر شهشهانی هم با موسسه کار می‌کردند. بعد مرحوم استاد قاسم شفیعی و دوستان دیگر بودند.

 برای خرید و فروش ماشین‌آلات، تجهیزات و مواد مصرفی کلیک کنید!

ماشین‌های چاپ ابتدا لترپرس بودند و ملخی و … اما چه سالی افست وارد شد؟

درست تاریخ دقیق به یاد ندارم. سال‌های زیادی فقط ماشین لترپرس (یا به قول ما ایرانی‌ها، مسطح) بود که با کلیشه و گراور چاپ می‌کردند. فکر کنم اوایل دهه ۴۰ بود که افست وارد شد. آن هم افست خوابیده. البته آقای نوریانی علاوه بر هایدلبرگ، آن سال‌های اولیه ورود رولند، ماشین افست رولند هم وارد می‌کردند. بعد دیگر هایدلبرگ را گرفتند و رولند را واگذار کردند که آقای گاربریلیان (فرگاه) نمایندگی آن را گرفت.

شما ماشین‌ها افست را هم خوب یاد گرفتید؟

بله، هر ماشین جدیدی می‌آمد، آقای نوریانی ما را می‌فرستادند کارخانه، آموزش می‌دیدیم. آموزش‌ها هم آنجا خیلی جدی از ۸ صبح تا عصر در کارخانه با لباس فرم و با برنامه‌ریزی دقیق بود، همه بخش‌های مختلف تولید و مونتاژ را دور می‌زدیم. واقعا همه ریزه‌کاری‌های قطعات و نصب را فرا می‌گرفتیم.

بین شما و آقای شریفی رقابت بود یا رابطه خوبی داشتید؟

رقابت که نه، من کنتراتی کار می‌کردم و در جمع تیم تعمیرات و زیر نظر آقای شریفی نبودم، ولی ایشان کارهای سخت که پیش می‌آمد و بچه‌ها نمی‌توانستند انجام دهند یا عجله‌ای بود، از من می‌خواستند بروم انجام دهم. به هر حال من احترام ایشان را نگاه می‌داشتم و انجام می‌دادم.

موسسات دیگری هم بودند که ماشین‌های چاپ وارد می‌کردند؟

بله، مرحوم علی اسفرجانی در ناصر خسرو و سپس در خیابان سعدی تجارتخانه داشتند و یک ماشین افست سوئیسی وارد می‌کردند و سایر ملزومات را. چند بار هم از طریق دوستان پیغام دادند که من با ایشان همکاری کنم. ولی به هر حال من در موسسه نوریانی ماندگار شدم.

شما برای دوره‌های آموزشی به آلمان می‌رفتید، آلمانی صحبت می‌کردید؟

نه، چند کلمه‌ای البته یاد گرفتم ولی در کارخانه طوری بود که افراد اعزامی از کشورهای مختلف عربی، آفریقایی، آسیایی و … حضور داشتند و با زبان انگلیسی و آلمانی مطالب طوری ارائه می‌شد که همه کم و بیش متوجه می‌شدند. من در کار خودم هم مطالب را می‌فهمیدم، هم می‌توانستم پرسش کنم. مدرسان کارخانه، از دست کنجکاوی‌های من گاهی خسته می‌شدند.

چند بار من همراه بچه‌های تیم فنی موسسه، برای آموزش به کارخانه هایدلبرگ می‌رفتم چون تجربه بیشتری داشتم، مثلا آقایان نعمت استاد، علی عماد، قاسم شفیعی و دوستان دیگر.

آیا عکس‌های قدیمی از اعزام به کارخانه و فعالیت در موسسه نوریانی و چاپخانه‌ها دارید؟

خیلی عکس و سند و نامه دارم، ولی متاسفانه الان به آن‌ها دسترسی ندارم و اصلا میسر نیست که بتوانم این روزها، چیزی از آن‌ها را به شما تقدیم کنم.

حالا که صحبت عکس شد، یاد عروسی افتادیم، شما کی ازدواج کردید؟ چند فرزند دارید؟

در ۲۴ سالگی ازدواج کردم. چهار فرزند دارم. فرزند بزرگتر دختر است که سال‌ها پیش به فرانسه و سپس به آمریکا رفت و آنجا ازدواج کرد. از سه پسر، تنها بیژن که سومین فرزند و پسر وسطی است، در کار ماشین‌آلات چاپ است. بچه‌ها و همسرم، در حال حاضر همگی خارج از کشور هستند.

آقای بیژن کنجکاو چه کاری در رشته چاپ می‌کند؟

او در آمریکا در کار خرید و فروش ماشین‌آلات چاپ است و نصب آن‌ها را هم انجام می‌دهد. گاهی کسی از کشوری، جایی ماشینی می‌خرد، او می‌رود بازدید می‌کند، نظر کارشناسی می‎دهد و در صورت لزوم ماشین را باز می‌کند و پس از حمل در محل جدید نصب می‌کند.

زنده یاد مرتضی نوریانی
زنده یاد مرتضی نوریانی در دفتر کار

از سال‌هایی که در موسسه نوریانی بودید، خاطره‌ای، نکته بامزه‌ای چیزی برای ما نقل کنید.

خاطره، چی بگم والله؟!

یک روز در ناصر خسرو، کوچه طبس در چاپ اتحاد (برادران اسکویی) که سر کوچه بود، داشتیم ماشین نصب می‌کردیم، آقای کامران نوریانی تلفن زد و گفت یک ماشین هست در شیراز، برنامه‌ات را جور کن بروی نصب کنی. پرسیدم چی هست؟ گفت یک ماشین سلکتا است. گفتم من که سلکتا بلد نیستم، دوره ندیده‌ام. کامران ناراحت شد، گفت بگو نمی‌خواهم بروم. خلاصه من اعزام شدم به شیراز و رفتم چاپ مصطفوی. دیدم ماشین را از جعبه در آورده‌اند و قطعاتی را که لازم بوده سفارش داده‌اند و آماده است.

خلاصه با آن شم مکانیکی که کسب کرده بودم، تشخیص دادم، چه کار کنم و با احتیاط توانستم ماشین را نصب کنم و با سرعت بالا از آن نمونه بگیرم و تحویل بدهم. بعد چندین بسته اسکناس نو که از آقای مصطفوی گرفته بودم، آوردم و تحویل کامران دادم.

یک بار هم آقای نوریانی مرا صدا زد در دفترشان، آقای منتظمی هم آنجا بود. تلگرافی آمده بود از تبریز، نوشته بود: “آقای نوریانی، ماشین قره پاچ، متخصص اعزام”. گفت این چی می‌گه؟ گفتم منظورش اینه که ماشین گیرپاچ کرده و کسی بفرستید درست کند. آقای نوریانی گفت پس تو می‌فهمی چی می‌گه، پاشو برو تبریز خودت درستش کن.

آقای کنجکاو حالا پس از این همه سال از این کاری که انتخاب کرده بودی و آنچه به دست آورده‌ای راضی هستی؟ حسرت نمی‌خوری که کاش راه دیگری می‌رفتی؟

از کار و تجربه‌ام راضی هستم. حالا اگر کار دیگری هم بود که کمی بالاتر یا پایین‌تر، همین می‌شد. خوشحالم که در صنعت چاپ کار کرده‌ام و این حرفه را دوست دارم. لذت برده‌ام که یک کار رنگی مثلا جلد مجله خواندنی‌ها را با ماشین لترپرس تک رنگ و با گراور چاپ می‌کردم. دوره‌های خوبی در بهترین کارخانه ماشین‌سازی چاپ دیده‌ام. بسیار ماشین در تهران و شهرستان‌ها نصب کرده‌ام و به کارگران آن‌ها آموزش داده‌ام. واقعا لذت برده‌ام وقتی رضایت چاپخانه‌داری را دیده‌ام که شب عید، ماشین‌اش خوابیده بود و با تلاش و پیگیری و شب‌کاری، آن را راه‌ انداخته‌ام. مکانیک ارشد بوده‌ام و درآمد خوب داشته‌ام.

همه بچه‌ها رفته‌اند و خانواده شما همگی در خارج هستند، چرا شما نمی‌روید؟

من اینجا احساس خوبی دارم. ارتباطات زیادی دارم. تماس‌هایی از دوستان دارم، گاهی پرسش فنی دارند، می‌توانم کمک کنم، خوشحال می‌شوم. دلخوشم به این که به کسی ظلم نکرده‌ام و گمان نمی‌کنم کسی از من شاکی باشد. همیشه سعی کرده‌ام درست کار کنم.

حیف نیست بعد از این همه خاطره و یادهای شیرین، چند عکس از قدیم‌ها به ما نمی‌دهید؟

متاسفم که پس از این همه سال کار، به‌خاطر یک وام ۴۵۰ میلیونی -که اصل آن را هم به بانک بازپرداخت کرده‌ام-، آمده‌اند آپارتمان مرا توقیف کرده‌اند. عکس‌ها و اسناد و همه چیز من هم آنجاست و فعلا دسترسی ندارم. حالا ببینیم چی می‌شه. این هم پاداش ما پس از این همه سال خدمت.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام👋
آیا سوالی دارید که من بتوانم پاسخ دهم؟