اهمیت جایگاه برندها در رشد اقتصاد هنر
اهمیت جایگاه برندها در رشد اقتصاد هنر
در مورد حراج آثار هنری تهران سخنان بسیاری گفته میشود که بعضاً حتی شاید بیشتر از آنکه مثبت باشد، منفی است؛ اما به گمان من این حراج نکات بسیار مثبتی دارد که لازم است تا اهالی صنوف هنرهای تجسمی از این رخداد، تمام قد دفاع کنند. دلایلم را برای این نظر در «نظربازی» روزنامه شرق توضیح دادهام
مدتی پیش شاهد برگزاری حراج آثار هنری تهران بودیم که اختصاراً به نام «حراج تهران» شناخته میشود. اتفاقی که چندین سال است که شاهد آنیم و پیرامونش حرفوحدیثهای بسیاری است. من در این نوشته قصدی در پرداختن به آن حرفوحدیثها ندارم، چون نه در موردشان اطلاعی دارم و نه خود را در جایگاهی میبینم که بتوانم آنها را عیارسنجی کنم، اما به چند نکته باور قلبی دارم.
اولین و مهمترین نکته که معتقدم بسیار باید بر ضرورت و اهمیت آن پای فشرد، نقش بخش خصوصی در این اتفاق است. به باور من در کشوری که سهم دولت در اقتصاد آن به گفتهای نزدیک به ۸۰ درصد است و بخش خصوصی در آن پیکری بسیار نحیف دارد و با کوچکترین اراده صاحبان قدرت، از کمر میشکند، اینکه مهمترین و بزرگترین اتفاق در حوزه فروش آثار هنری کشور از سوی بخش خصوصی هدایت میشود، ویژگی بسیار مهمی است و باید و قطعاً باید از طرف هنرمندانی که مدعایشان استقلال از قدرت است حمایت شود.
نکته مهم بعدی که لازم است به آن توجه کنیم این است که بدون برپایی و تداوم چنین رخدادی که تکیه بر برندها و نامهایی چون «محمد احصایی»، «سهراب سپهری»، «آیدین آغداشلو» و دیگرانی از این دست دارد، نمیتوان انتظار داشت که سرمایهگذاری در ساحت هنرهای تجسمی تبدیل به یک سرمایهگذاری سوددِه شود و به این موضوع توجه کنیم که اگر سود و منفعت در یک رخداد اقتصادی را منظور نکنیم، چرا یک نفر باید پولی را که به هر زحمت به دست آورده، در جایی خرج کند که امیدی به سوددهی نداشته باشد؟
اما نکته سوم که به گمانم مهمتر از همه است و به همین یک دلیل هم که شده لازم است تا با قدرت تمام از رخدادی مانند حراج تهران حمایت کنیم، نتایجی است که به تبع این رویداد حادث میشود. نمیدانم یادتان هست یا نه؛ در سالهای ابتدای پیروزی انقلاب، تقریباً در هر خانوادهای، فرزندان تشویق میشدند که با جدیت درس بخوانند تا بلکه در رشته پزشکی قبول شوند. این اصرار خانوادهها به دو سبب بود؛ اول از آن بابت که پزشکی جایگاه اعتباری و شأن شخصیتی برای صاحب آن پدید میآورد. دوم، با هر سختی که در مسیر تا پزشک شدن بود، خانوادهها اطمینان داشتند که فرزندشان در آینده با مشکل مالی و اقتصادی روبرو نخواهد شد. همین تصور در دهه هفتاد و هشتاد برای رشته گرافیک پدید آمد تا جایی که، یادم هست آن موقع که در اصفهان این رشته را در دانشگاه تدریس میکردم، همکار گرامیم مرحوم «مجید عقیلی» به طنز میکفت «در خانه هر اصفهانی حتماً دو چیز وجود دارد، اتومبیل ژیان و دانشجوی گرافیک». و موضوع همین است، حراج تهران در صورت تداوم، هنرهای تجسمی و بخصوص نقاشی را تبدیل به یک حرفه معتبر و سوددِه اقتصادی میکند.
مدتی پیش با استاد «علی خسروی» از اساتید قدیمی و معتبر گرافیک در یکی از نشستهای «انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران» گفتوگویی داشتم. استاد خسروی مرا تشویق میکرد که نقاشی و مجسمهسازی را نه بهعنوان یک تفنن و برای دل، که به شکلی جدی و حرفهای پی بگیرم و میگفت خود من درآمدم از نقاشی در این ایام، بسیار فراتر از گرافیک است. و
به گمان شما آیا برای اهمیت یافتن نقاشی بهعنوان یک حرفه در بین جوانان، انگیزهای قویتر از منافع مادی در این دوران رکود پردامنه اقتصادی میتوان یافت و آیا اتفاقی مهمتر از حراج تهران در تداوم این انگیزهبخشی موجود است؟