حال و روز، آدمهای عادی در اقتصاد غیرعادی ایران
شرایط غیرعادی اقتصاد ایران، عواقب دردناکی برای صنعتگران و تولیدکنندگان داشته، هر چند از در و دیوار شعار حمایت از تولید و رفع موانع آن میبارد، این شرایط «غیرعادی»، است، یعنی مثل هیچ جا نیست. بنابراین قواعد و راه و رسم تعریف شدهای ندارد، اگر هم دارد، چند لایه، متناقض، پیچیده، پر از تبصره و تجدیدنظر و استثنا و قابل تفسیر است که باز هم کسی سر از آن درنمیآورد. خوب هم که سر در بیاوری، میبینی باید راههای میانبر را انتخاب کنی، که پیچ و خمهای قانونی را دور بزنی. اما این کار هر کسی نیست، باید دَم کسی را ببینی یا به دُم کسی وصل باشی. به این ترتیب تو باید علاوه بر هزینههای گوناگون، هزینهای هم به این کسان بپردازی، اما این روند برای آن کسان درآمدهای بادآورده و گاه نجومی میسازد، واقعاً نجومی. حالا آنها خودشان به کی و کجا باج میدهند، دیگر در حد درک این یا آن تولیدکننده و صنعتگر نیست و اگر بخواهی از آن سر در بیاوری، معلوم نیست سر از کجا در بیاوری، بنابراین خود را راحت میکنی و میگویی «مافیا» ست. اما مافیهای این مافیا چیست؟ نمیدانی این کلمه خودش به ما میفهماند که قرار نیست از آن سر دربیاوریم.
ادبیات اقتصاد غیرعادی
از این کلمات مبهم و چند پهلو در اقتصاد و غیرعادی، زیاد است، مثلاً «رانت» و «رانتخواری» که گویا چیز خیلی خوشمزه و خوشگواری است که به از ما بهتران میرسد و درآمد و ثروتهای گزاف را مثل راحتالحلقوم قورت میدهند، نه مثل حقوق بگیری که سه ماه از سال بحث پرکشاکش افزایش حقوق را دنبال میکند که ۱۵ درصد خواهد بود یا ۳۰ درصد و تا به تصویب برسد، تورم ۴۵ درصد رشد کرده است؛ یا چاپخانهداری که با این تورم ۴۵ درصدی، نمیتواند دستمزد چاپ را ۲۰ درصد هم بالا ببرد. در واقع همه داریم از کار و جان و توان و ابتکار و آخرین رمق خود مایه میگذاریم که آن رانت را برای آن مافیا یا مافیاها فراهم کنیم.
وقتی میبینیم به هیچ طریقی دخل ما با خرج ماجور در نمیآید و شرمنده از زن و فرزند، دنبال دلیل این فروافتادن به زیرخط فقر خود و میلیونها هموطن دیگر فکر میکنیم و هیچ دلیل معقولی پیدا نمیکنیم، کارشناسان با انواع محاسن و تغییرهای گوناگون در رسانهها به دادمان میرسند و میگویند که علت گرانی افزایش نقدینگی است. همین افزایش حقوق (!) و یارانه ۴۵ هزار تومانی (!) و ما هیچ وقت نمیفهمیم چگونه یک فرد یارانه بگیر که به جای انگور، حبه انگور میخرد، گوشت نمیخورد، سفر نمیرود و نمی… و نمی…، ایجاد کند که قیمت اتومبیل و ملک و بلیط هواپیما و بیمه و عوارض و مالیات و همه چیز را بالا ببرد!
ما واقعاً نمیفهمیم، اما با همه نفهمیمان این را میفهمیم که همان کارشناسان توجیهگر که گاه در چهره منتقد ظاهر میشوند و گاهی داد میکشند و گاهی هم برای ما دل میسوزانند خودشان وابسته به همان مافیا هستند، این هم جزیی از بازی است. این هم باید باشد مثل رسانهها و سایتها و شبکهها و برنامهسازان و جنگجویان سایبری و غیره و غیره شما هیچ وقت نمیشنوید که آن ثروتهای بادآورده راحت الحلقومی که رقم آنها در تصور ما نمیگنجد، باعث تورم در بازار میشود.
شاه کلید واژهها
واژههایی مثل «مافیا» و «رانت» کمی به ادبیات جهان شباهت دارد، اما در این اقتصاد زاید غیرعادی، دقیقاً به همان معنا نیستند. اینجا مافیا و رانت هم معنی خاص خودش را دارد که مافیای ایتالیا در لابیرنت آن گم میشود. بیچاره مافیای ایتالیا چنین ثروت نفت و گاز را در خواب هم نمیبیند و چنین گشادهدستی و آزادی عمل و پاسخگو نبودنی در تصورش نمیگنجد. تفاوت در واژههای اختصاصی این اقتصاد خودویژه غیرعادی است. درک واژههایی مثل «آقازادهها»، «کاسبان تحریم»، حتی خیریهها و «صندوقهای قرضالحسنه» (یعنی جایی که به خدا قرض میدهند) و «بنیادها»یی که اغلب به نام ائمه معصومین و اسمای قدسی نامگذاری شدهاند، از مقدمات درس اقتصاد است. سردر آوردن از قواعد این اقتصاد غیرعادی، همچندان عادی نیست، باید پازلهایی را کنار هم بچینی و دهها و صدها خط و ربط آشکار و پنهان را به هم بپیوند بزنی تا از چیزی سر در بیاوری. خوب هم که سردر آوردی میخواهی چه کار کنی؟ مگر تا حالا کم از این اختلاسهای چند صد میلیاردی و حتی چند صدهزار میلیاردی رو شده؟ حتی برای بعضیها دادگاه هم تشکیل شد، خب چی شد؟ نهایت این است که با اعلام ورشکستگی فلان صندوق و مؤسسه مالی اعتباری مقدسنام، از صندوق دولت (یعنی از بال بریده ملت) بدهی آن صندوقها پرداخت شده است. یعنی رانتی دیگر و اختلاسی که این بار قانونی تقدیم آنها میشود.
همین «اختلاس» هم از آن واژههاست که جنس و نوع آن با برداشتی که در غرب از آن میشود متفاوت است. در واقع این کلید واژهها یا بهتر است بگوئیم شاهکلید واژهها در اقتصاد غیرعادی اهمیت بسیار دارند.
آی دزد!
صحبت از مبارزه با فساد البته کم نیست. الحق اگر بیشتر از حمایت از تولید نباشد، کمتر هم نیست. چه در مبارزات انتخاباتی (راستی انتخابات هم خودش از آن واژههاست که در این اقتصاد غیرعادی باید دوباره معنا شود) و چه در مناسبتهای مختلف، شعار مبارزه با فساد طنینانداز میشود. واقعاً این شعارها دل مردم را خنک میکند. وقتی در گزارشهای هشت و سی، درباره عوامل بالا بردن قیمت مرغ و تخممرغ و نهادههای کشاورزی میشنویم و میبینیم. درب انبارهای کالاهای خانگی احتکار شده را باز میکنند و همین کاغذ خودمان، واقعاً چند بار این انبارهای کاغذهای احتکار شده را گشودهاند؟ خب اینها واقعاً دل مردم را خنک میکند. به ویژه وقتی سلطان کاغذ را گرفتند. (راستی این سلطان کاغذ کی بود؟ ما که همه دستاندرکاران این حرفه را میشناسیم، آخرش نفهمیدیم. جالبتر این که چند بار سلطان کاغذ دستگیر شد.) از این سلطانها خیلی گرفتند و حتی سلطان سکه را اعدام کردند، که البته نفهمیدیم آن همه سکه چی شد و به چه کسی رسید؟ اما نتیجه چی شد؟ بعد از سلطانگیریها، حالا کاغذ و سکه دستکم ۵۰ درصد گرانتر از آن روزهاست.
یکی از نکات جالب و شاید بامزه در این ماجرا این است که وقتی از زبان رؤسای سه قوه بارها میشنوی که باید درباره مبارزه با فساد میشنوی و آنها را در مقام قهرمان فساد ستیزی میبینی و این مبارزه را در اولویت برنامهها اعلام میکنند و برای پیگیری آن ستاد و دستورالعملهای غلیظ و شدید ایجاد میکنند و با صد شعار و بیانیه و مصاحبه از آن حرف میزنند، ضرورتاً فسادی در این اقتصاد وجود دارد. در این که نباید تردید باشد. حالا اگر خبرنگار مادرمردهای دنبال کشف این فسادها باشد و بخواهد مصداقهای آن را برملا کند و به جامعه و حتی آن فسادستیزان بشناساند، چه حکمی دارد؟ او متهم میشود به سیاهنمایی و افترا زدن و تشویش اذهان عمومی و حتی تا مرز معاند و محارب هم کشیده میشود. راستی هم چه کاریه؟ وقتی همه مقامات و سران سه قوه دارند با فساد مبارزه میکنند، تو خبرنگار یهلاقباخودت را میندازی وسط که چی بگی؟ اصلا کی این چیزها را نمیداند که حالا تو بخواهی به او بگویی؟ مردم آنقدر از این اختلاسهای هزار میلیاردی و گم شدن یک میلیارد دلار و ناپدید شدن دکل نفتی و زمینخواری و کوهخواری و همه چیز خواری شنیدهاند که دیگر سِرّ شدهاند و تو که بخواهی از این به قول خودت افشاگریها بکنی، خودت را خوار میکنی!
نگوئیم آپارتاید، بگوئیم خودی و نخودی
تا اینجای کار باید دستتان آمده باشد که در اینجا یک عده آدمهای عادی هستند و یک عده غیرعادی. آدمهای عادی از تحریم و گرانی، رنج میبرند، مهندس و معلم و کارکند تحصیل کرده، میرود زیر خط فقر ولی آن عده اندک که غیرعادیاند، با همین تحریم، کاسبی میکنند.
آدم عادی مثلاً یک چاپخانهدار، اگر بخواهد یک ماشین چاپ جدید بخرد، باید کلی ریسک تحمل کند، همه زندگیاش را گرو بگذارد، ماهها دنبال ارز نیمایی بگردد، بعدم قیمت آزاد بخرد و همه را بدهد به دست صرافی و بزند به نام کسی در ترکیه که شاید پولش را بالا بکشد). بعد او آن ماشین را از آلمان بخرد و ده، پانزده درصد سهم خودش را بردارد و ماشین به نام او بیاید ترکیه و بعد از آنجا دوباره بارگیری شود به مقصد ایران. در این میان تنها ۲۰ درصد هزینه اضافی به او تحمیل میشود. بگذریم از دلهره و ریسک و گیر و گرفتاریهای گمرک و تغییر نرخ ارز و تغییر مقررات و غیره و غیره. اما افرادی غیر از این افراد عادی هستند که میتوانند با مصوبهای، چند دستگاه اتومبیل لاکچری و گران قیمت را بیدردسر وارد کنند. حتی بعضی شبها که سیستم نرمافزار گمرک قاطی میکند، ۳۰۰ ماشین خارجی را از گمرک خارج کنند و صبح مردم را در صف نگه دارند تا نرمافزار درست شود. (آقا بروید دنبال کارتان، جمع نشوید، سیستم قطعه!) مثالهای تفاوت آدمهای عادی و غیرعادی فراوان است. شاید چیزی مثل آپارتاید در نظرتان بیاید. اما آپارتاید، یک واژه غربی است و دقیقاً نمیتواند در این اقتصاد غیرعادی، بیانگر تفاوت حق و حقوق آدمهای عادی و غیرعادی ما باشد. در اینجا «خودی و غیرخودی» یا خودی و نخودی بار معنایی بیشتری دارد.
من میگم هیچی، تو چی میگی؟
حالا بعد از این همه قلم فرسایی اگر کسی یقه ما را بگیرد که این حرفهای مفت چیست که میزنی، یا اصلاً کی گفته تو این حرفها را بزنی، چی بگوئیم؟ اصلاً چی شد که به اینجا رسیدیم؟ از کجا شروع شد؟ آهان، درباره حمایت از تولید میخواستیم صحبت کنیم، نمیدانم چی شد که رسیدیم به اینجا، خب این هم حرفی است مثل خیلیها که تا توی تاکسی مینشینند در اختلاط با راننده کلی حرف و نقد و تفسیر ارائه میدهند. بله، اگر از من بپرسند، میگویم: من میگم هیچی، تو چی میگی؟!