چرا ماشین چاپ محبوب خود را به قراضهای فروختیم؟
وقتی وسط چاپخانه هوا برش را به تنه ماشین ستبر چاپ روزنامه گرفتند، انگار بدن مرا میسوزاندند، سقف روی سرم داشت خراب میشد، ضربه روحی و روانی مگر چیست؟ چه ضربهای از این بالاتر که ماشین چاپ کمرشیال هاریس هایدلبرگ را که با جان و دل نگهداری میکردیم؛ هر هفته سرویس میکردیم؛ برایش قطعات گرانقیمت را با هواپیما میآوردند؛ برای اینکه بر اثر قطع برق مشکل پیدا نکند، کلی برای UPS آن هزینه کرده بودیم، حالا در برابر چشممان باز میکردند. برای آن چند نفر که پتک به دست آن را خرد میکردند، این ماشین فقط آهن قراضه بود. اما برای من هویت۲۳ سال سابقه در کار چاپ بود، این همان ماشینی بود که ۵ سال جایزه بهترین چاپ رنگی مطبوعات را نصیب چاپ رواق کرده بود.
برای رسیدن به چنان حدی از کیفیت، چندین تکنیسین مجرب استخدام شده بود که اغلب انها برای گذراندن دورههای تخصصی به آلمان اعزام شده بودند؛ گردش کار و کنترل کیفیت و مدیریت رنگ در چاپخانه پیادهسازی شده بود؛ همین ماشین و روزنامههای خوشچاپ آن بود که نام چاپ رواق را بلندآوازه کرده بود. این روح و جان چاپخانه بود که زیر دست قراضهخران، شقه میشد. هوا برش داشت قلب چاپخانه را میشکافت.
شهاب قاسمیپناه، مدیر تولید چاپ رواق با این دردنامه، فروش ماشین چاپ روزنامه را برای ما روایت میکند.
پیش از سخن او یادآور شویم که چاپ رواق بزرگترین چاپخانه رول بخش خصوصی و پرکارترین چاپخانهی روزنامههای رنگی و مطبوعات بود، هنوز هم اگر روزنامهای باشد، در این چاپخانه همه چیز هست؛پلیتسترهای لارج فرمت و ماشینهای رول چندرنگ. اما دیگر از آن برو بیا و خالی شدن پیاپی رولهای کاغذ و ماشینهای توزیع خبری نیست. چرا؟ شهاب قاسمیپناه در یک کلمه میگوید: «صرف نمیکند.» و ادامه میدهد: «قبلاً ۴۵۰ نفر پرسنل داشتیم. حدود ۳۰۰۰ نفر پرسنل ظرف بیست سال ورود و خروج داشتند. کلاس آموزش چاپ داشتیم، برای بچههایی که میرفتند خارج دوره چاپ ببینند، کلاس زبان انگلیسی برگزار میکردیم، اما حالا همه پرسنل تولید، خدمات و مشاور بهداشت و غیره جمعا بیشتر از ۳۰ نفر نیستند. وقتی چرخ تولید نمیچرخد، چه باید کرد؟ آن بچههای دوره دیده حالا باید اسنپ کار کنند!»
اما چی شد که این چرخ از حرکت بازایستاد؟ قاسمیپناه میگوید:
«در هر مقطعی که دلار جهش پیدا کرد، ما با مشکل مواجه شدیم. یک بار سال ۹۱، بعد سال ۹۵ و آخرینش در سال ۹۷، هر کدام ضربهای به ما زدند، ولی مقاومت میکردیم. این آخری اما دیگر ما را زمینگیر کرد. کلی برنامهها داشتیم، حتی نمایندگی کاغذ گرفته بودیم، کلی برنامه مدیریتی و آموزش و ارتقای کیفیت در نظر داشتیم، همه این ظرفیتها از بین رفت.»
قاسمیپناه، علاوه بر مشکلات اقتصادی به فشارهای دولتی و سازمانهای اداری نیز اشاره میکند: «تأمین اجتماعی جرائمی به ما میبست که از پول زور هم بالاتر است. بارها گفتیم لطفاً ماده قانونی را به ما بدهید که بدانیم و سال دیگر خطا نکنیم، نشد که نشد، ما را میلیاردی جریمه کردند.
از طرف دیگر در حالیکه اعلام شده بود ما که کار مطبوعاتی چاپ میکنیم از مالیات معافیم، از سال ۹۱ اداره مالیات گفت باید مالیات ارزش افزوده بدهید و گرفتند.
چرا به چاپخانههای دیگر نفروختید؟
میپرسم آیا راهی نبود که ماشین چاپ را به همکاران و چاپخانههای دیگر بفروشید؟
با این پرسش، داغ دل قاسمیپناه تازه میشود:
«خیلی تلاش کردیم که این ماشین به دست اهلش بیفتد. ماشینی که کلی روزنامه و کتاب با آن چاپ میکردیم. علاوه بر چاپ، با دستگاههای تاکنی و منگنه و چسب، هر ماه حدود یک میلیون و دویست هزار کتاب و مجله ته چسب و منگنه تولید میکردیم. الآن صحافی کتابها به زور به ماهی ۱۵۰ هزار جلد میرسد.»
سپس از فرصتّهایی که برای عرضه ماشین به چاپخانههایی میگوید که کار داشتند و این ماشین چاپ میتوانست گزینه مناسبی برای آنها باشند، میگوید: “سال ۹۲ که آقای روحانی رییسجمهور شد، در نقل و انتقالها، گویا در تدوین متن بعضی کتابهای درسی تأخیر پیش آمده بود و این تأخیر روی زمان چاپ هم اثر گذاشت.
در نتیجه دو جلد کتاب ۱۹۲ صفحهای با تیراژ ۱.۲۰۰.۰۰۰ نسخه را به ما سفارش دادند، ۱۴ میلیون دور ماشین چاپ کردیم و به موقع کتابها را تحویل دادیم.
بعد که باخبر شدیم آموزش و پرورش قصد خرید ماشین چاپ رول جدید دارد، از طرف آقای نبوی(مدیر چاپخانه) نامهای برای مدیر سازمان پژوهشهای کتابهای درسی ارسال و این پیشنهاد را مطرح کردیم که میتوانید ماشین چاپ این چاپخانه را خریداری کنید، یا کار بدهید ما چاپ کنیم. اما متأسفانه پاسخ خوبی نگرفتیم و آموزش و پرورش دو دستگاه ماشین رول جدید خریداری و نصب کرد.
در سازمانهای دولتی یا شبهدولتی و نهادها به طور کلی سرمایهگذاریهای سنگینی برای ماشینآلات چاپ صورت گرفته که چندی بعد زیاندهی آنها به اثبات رسیده است و بعضی از آنها بیمصرف مانده یا با راندمان کم در حال کار هستند.
مثلاً یکی از ارگانها برای مجلهای که زمانی ۱۰۰ هزار نسخه تیراژ داشت، رفت دو میلیون دلار ماشین مونوگراف هندی خرید که کار خودش را چاپ کند. مدتهاست که این نشریه، اصلاً چاپ نمیشود.
همشهری که در زمان شهرداران گذشته ۱۵ میلیون یورو خرج ماشینآلات چاپ کرد، حالا مصوب شده که کل چاپخانه را بفروشد. سازمان آگهیها هم که ماشین بزرگ تاور کلدست KBA در زمینی به وسعت ۷۰۰۰ مترمربع نصب کردند و بعد با ۲۷ میلیارد تومان چاپخانه روستایی را هم خریداری و به آن ملحق کردند. حالا کار ندارند.”
مکثی میکند و میگوید:
«وقتی این همه رقابت باشد، دیگر نه کار هست نه تقاضا برای ماشینآلات.»
وی نقش برخی واسطهها را نیز در فروش نابجای ماشینآلات به سازمانها و نهادهای مختلف، مؤثر میداند: «واسطهها به مدیران دولتی القا میکنند که شما اگر چاپخانه یا فلان ماشین چاپ را خودتان بخرید، میتوانید به جای هزینه دادن برای چاپ، درآمد هم داشته باشید. بعد از خرید آنها گرفتار دهها مشکل میشوند ولی به هرحال باعث میشوند چاپ سالانه یکصد هزار قرآن کریم را که ما انجام میدادیم، از دستمان خارج شود.»
«به همان مشتری(چاپخانه) هم پیشنهاد دادیم که ماشین چاپ ما را خریداری کنند، حتی علاوه بر قیمت مناسب، قول باز کردن و نصب و آموزش و حمایت فنی هم دادیم، میگفتند ماشین مناسبی در خارج دیدهایم، آن را میخریم. خلاصه در حالی که آنها دو میلیون یورو ماشین دست دوم وارد میکنند، ما ماشین را به قیمت آهن قراضه میفروشیم!»
میپرسیم واقعا کیلویی ۴۵۰۰ تومان به قیمت آهن قراضه؟ قاسمی پناه میگوید: “بعضی ماشینها را واقعا همین قیمت میخرند. اما ماشین ما را ظاهرا بعضی قسمتهایش را میتوانند جداکانه بفروشند، مثل خشک کن. همچنین به خاطر مقادیر زیاد مس و بردهای الکترونیک و بلبرینگها و… که آنها را سوا میکنند و به قیمتهای خیلی بالاتر میفروشند، کل ماشین را کیلویی یازده هزار تومان خریدند.”
قاسمیپناه ضمن توضیح تلاشهایش برای فروش ماشین چاپ به چاپخانهها(به جای اوراقیها) میگوید: “حاضر بودم به قیمت پایینتر از قراضهخرها بدهم، حتی حاضر بودیم علیرغم دشواری کار، یونیتهای ماشین را جداگانه و تک تک بفروشیم ولی مشتری نبود. متأسفانه چند نفر که برای کار چاپ و صحافی، تمایل به خرید داشتند، آنچنان شرایط غیرمنطقی و یکطرفهای مطرح کردند که جایی برای صحبت باقی نمیگذاشت.”
چرا به کشورهای همسایه نفروختید؟
اما پرسش دیگری هم به میان میآید: آیا با توجه به وضعیت چاپ در کشورهای همسایه، امکان فروش دستگاهها به عراق و افغانستان نبود؟
قاسمیپناه که این مسیر را هم رفته است، پاسخی آماده دارد:
“ما دنبال این راهحل هم بودیم ولی چه کنیم که وزارت صنعت، معدن و تجارت، صادر کردن و فروش ماشینآلات چاپ را به خارج ممنوع کرده است. علیرغم این محدودیت ما تلاش کردیم که شاید بشود مصوبهای گرفت و به طور موردی با فروش به خارج موافقت شود.
مشکلات دیگری هم بود، مثلاً افغانستان چون ظاهراً در مواردی پول چاپ کتب درسی و خرید ماشین چاپ را آمریکا میدهد، حاضر نبودند با ما معامله کنند. در عراق هم مشتری پیدا شد ولی چون در بغداد مشکل گاز دارند و خشککن این ماشین گازی بود، کمی به تردید میافتادند.”
در ادامه میگوید: «واقعاً چه کسانی چنین تصمیمی گرفتهاند که هیچ ماشین دست دومی را نتوانی به خارج صادر کنی؟!»
«کسانی که تصمیم میگیرند باید برای ارز این مملکت ارزش قایل باشند، اگر بدانند چه مقدار دلار و یورو بابت خرید این ماشینها از کشور خارج شده، حالا مانع وارد شدن چند دلار به کشور نمیشدند و شاید چاپخانههای مثلِ ما هم مجبور نبودند دستگاهها را بهعنوان آهن قراضه بفروشند.»
سپس با حسرت اضافه میکند: «اگر وضع همینطور پیش برود، باید دستگاههای دیگر را هم به همین ترتیب به قراضهایها بفروشیم.»
دولت و اتحادیه چه کار میکنند؟
وقتی وضع بازار به ناچار چاپخانهدار را در تنگنایی قرار میدهد که ماشین نازنین خود را بهعنوان آهن قراضه بفروشد و دویست، سیصد نیروی کار، شغل خود را از دست بدهند، آیا دولت و اتحادیه نباید کاری بکنند؟
این پرسش را قاسمیپناه با بیحوصلگی جواب میدهد: «کدام وزارت صنایع؟ کدام وزارت ارشاد؟ صنعت چاپ در اولویت صدم دولت هم نیست. اتحادیه هم که اصلاً کاری ازش برنمیآید. آنها دنبال مسائل جانبی و جنگ قدرت و کشمکش ریاستطلبی هستند. انتظاری نداریم.»