شناخت فرایند چاپ، از واجبات حرفه گرافیک است
برای بیشتر ما نام فرشید مثقالی با کتاب «ماهی سیاه کوچولو»، نوشتهی صمد بهرنگی گره خورده است. تا جایی که نام او برای بعضیها بیشتر از صمد بهرنگی با این داستان همراه است؛ کتابی که فرشید مثقالی تصویرگری کرد و با این تصویرها اولین هنرمند آسیایی شد که «جایزهی هانس کریستین آندرسن» را برد.
فرشید مثقالی متولد ۱۳ تیر ۱۳۲۲ شهر اصفهان است. او در رشتهی نقاشی دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل کرده و پس از همکاری با مجلات مختلفی همچون «نگین»، در سال ۱۳۴۶ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیوست و در ابتدای انقلاب و تا زمان تغییر مدیریتی حاصل از تحولات انقلاب، مدتی ریاست کانون را بر عهده داشت.
استاد مثقالی، مدتی را هم در ایالت کالیفرنیای آمریکا گذراند و آتلیه شخصی خود را به نام «دسک تاپ» در سال ۱۳۶۵ در آن کشور بنیان نهاد. او پس از بازگشت به ایران با موسسات مختلفی همکاری داشته و یک دوره نیز ریاست انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران را عهدهدار شد، و گذار از مدیریت مرحوم استاد مرتضی ممیز به دوران جدید این انجمن را به خوبی هدایت کرد.
طی۲۰ سال اخیر، موجی از تجربهگراییها در کاربرد فونت و عموما در عناوین پوستر و جلد رواج پیدا کرد که از طرف استفاده کنندگان، نام «تایپوگرافی» بر آنها نهاده شد، فرشید مثقالی را بر آن داشت که با تحقیق و پژوهشی استدلالی در حوزه «تایپوگرافی»، معلوم کند که چنین پدیدههایی را میتوان با چنین نامی، معرفی کرد یا خیر. نتیجهی این کار استاد، در کتابی مستند و آموزشی به نام «تایپوگرافی» منتشر شده است که شاید تنها اثر مکتوب باشد که بتوان در این حوزه به آن استناد کرد.
استاد مثقالی این روزها بیشتر مشغول کارهای شخصی خود و ساختن مجسمههایی است که همیشه برای ساخت آنها به دنبال وقت و فرصت میگشت.
- تا سه دهه پیش، مسئولیت حروفچینی و فرمبندی با چاپخانهها و موسسات انتشاراتی بود که حروفچینیهای کاربلد و فرمبندهای آشنا به قلمها و فاصله سطر و اندازه حاشیه کتاب و مجله آشنا بودند. بعد از آمدن نرمافزارهای حروفچینی و بعدتر با آمدن نرمافزارهای صفحهآرایی، آن استادان کاردان از صحنه خارج شدند و تایپیستها و طراحان گرافیک جای حروفچینها و فرمبندها را گرفتند.
آیا طراحان گرافیک ما شناخت کافی از قلمها، کرنینگ، فاصله سطر مناسب با قلم، مفهوم پوینت و نسبت حاشیه سفید در قطعهای مختلف کتاب و مجله را داشتهاند؟
درست است که در قالب حروفچینی سنتی با حروف سربی قواعدی مشخص مراعات میشد و همه در این عادت جا افتاده بودند و سئوالی جدی وجود نداشت، اما اتفاقی برگشتناپذیر افتاده، و آن پیدا شدن عصر دیجیتال است. چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، حروفچینی نشریات و کتابها در کامپیوتر اتفاق میافتند. من متعلق به نسلی هستم کارمان را با حروفچینی سربی در چاپخانهها شروع کردیم. چه با تجربه صفحهآرائی در مجله و چه در کتاب. و واقعیت این است که امکانات کار در کامپیوتر قابل مقایسه با کار با حروفچین و گارسه حروف سربی نیست. ما با امکانات بسیار وسیعتری روبرو هستیم که در دوره حروف سربی خواب آنرا هم نمیتوانستیم ببینیم. در واقع با امکانات کامپیوتر ما قادر به کنترل کامل همهی اجزای کار در صفحهبندی هستیم، که در صفحهبندی با حروف سربی و کلیشهها مطلقاً نداشتیم. یکی از مسائل رایج آن زمان همین کرنینگ بود که تنظیم فاصله حروف و کلمات از لحاظ فنی امکان نداشت. اما در صفحهبندی با کامپیوتر و تایپهای درست طراحی شده، برای اولین بار امکان کرنینگ اتوماتیک و از قبل برنامهریزی شده برای مجاورت دو حرف خاص پیدا شده است.
اینکه در مواردی شاهد صفحهبندیهای ناخوشایند یا استفاده نادرست از حروف هستیم، ناشی از نقص کلیت کار با کامپیوتر نیست، بلکه از سلیقه و یا ناآگاهی طراح میتواند باشد. - آموزش تایپوگرافی در دانشگاهها به چه صورت بوده و الان چه وضعیتی دارد؟ چرا برداشت شماری از فارغالتحصیلان دانشگاه از این عنوان محدود به شکستن و دفرمه کردن حروف عنوان کتاب یا تیتر است؟
از نظر من بطور کلی برنامههای درسی دانشکدههائی که گرافیک تدریس میکنند، نیاز به تجدید نظر اساسی دارد. پایههای بنیادی طراحی گرافیک که دیزاین و تایپوگرافی است، از همان سالهای ورودی دانشجویان بایستی تشریح و آموزش داده شود. این نیز علاوه بر برنامهریزی مواد آموزشی، نیاز به تهیه خود مواد دارد. دانشگدههای تدریس گرافیک به وفور و در سرتاسر ایران گسترده شدهاند، آیا به اندازه کافی مدرسین کارآزموده برای تدریس در این مدارس وجود دارند؟ و آیا مواد لازم و طرز تدریس این مواد توسط وزارت علوم و یا بخشهای مرتبط با تهیه مواد آموزش عالی تهیه و تنظیم شدهاند؟ دیزاین بستر اصلی طراحی گرافیک است و تایپوگرافی یکی از شاخههای اصلی آنست، و هر دو در مدارس ما یا نادیده گرفته میشوند، و یا بسیار کم رنگ به آنها پرداخته میشود.- از نظر خلاقیت و ابتکار باتوجه به ویژگیهای خطهای ایرانی، کارنامه طراحان فونت و طراحان گرافیک در حوزه نشر و مطبوعات رضایتبخش است؟
نسلی جوان و علاقهمند و کوشا در زمینه طراحی حروف(تایپ) پیدا شدهاند. فونتهایی تر و تمیز و شکیل طراحی شدهاند، و دانش در زمینه تایپ شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته، ولی به نظر من هنوز راهی طولانی برای عمیق شدن دانش طراحی تایپ و تکامل طراحی فونت باقی مانده است. در وهله نخست فونتهای اساسی موجود نیاز به بازسازی و رفع نواقص دارند (که انصافاً کوششهایی هم شده است). هنوز راهحلهای اساسی برای کرسیبندی حروف کمتر پیدا شده است. بهعلاوه تمامی طراحی فونت ما بر مبنای خطاطی نسخ است، آیا پایه دیگری بر مبنای نوع دیگری از خط میتوان پیدا کرد که نواقص کرسیبندی نسخ حروف چاپی را نداشته باشد؟ شاید هم راهحلی نباشد، و شاید هم باشد. همهی طراحی فونت ما بر روی بک رِیل است. آیا رٍیلها و مسیرهای دیگری نیست؟ نستعلیق از دل ترکیب خط نسخ و خط تعلیق در یکی دو قرن گذشته فرم گرفت. این خود نشانه وجود راههای دیگری نیست؟ - آیا طراحان گرافیک و کسانی که در فرآیند تبدیل ارژینالهای کاغذی و فایلهای تصویری به محصول چاپی درگیر هستند، باید تاحدودی از دانش فنی چاپ آگاه باشند و مراحل مختلف فرآیندهای پیش از چاپ، چاپ و پس از چاپ را از نزدیک دیده باشند یا نه؟ آیا شناخت فارغالتحصیلان گرافیک از چاپ رضایتبخش است؟
این موضوع نیز باز میگردد به برنامه آموزشی مدارس گرافیک. در مدارس پزشکی، یک دوره مقدماتی و عمومی وجود دارد و سپس دانشجو باانتخاب رشتههای تخصصی، تبدیل به پزشگ متخصص در یک رشته میشود. به این معنی است که از همان ابتدا مسیر ورود و خروج دانشجو بر مبنای یک خروجی مشخص تنظیم میشود. مثلاً پزشک عمومی میشود و یا پزشک گوش و بینی، یا چشم پزشک. و همه این رشتهها بر مبنای تئوری به اضافه تجربه مستقیم با بیمار و یا مورد عملی است. در مدارس گرافیک اصولاً به خروجی توجه ندارند. بدین معنی که کاری ندارند که این دانشجو پس از خروج از مدرسه، چهکاره شود؛ چه تخصصی داشته باشد؛ چه دورههای عملی و تجربی را طی کند. که آماده کار در محوطه خاصی از تولیدات گرافیکی باشد. آموزش و تجربه و درگیری مستقیم با جریانات تولید مواد گرافیکی(مثلاً شناخت کاغذ، فرایند چاپ، لیتوگرافی، و یا صحافی)، از واجبات این کار است. شناخت تمامی برنامههای گرافیکی از واجبات این شغل است. حال نمیدانم در مدارس چقدر به این امور میرسند. - به نظر میرسد چاپ دستی هم به تدریج در دانشکدههای گرافیک کمرنگ شده و ما کمتر شاهد آثار و نمایشگاههای چاپدستی و هنری در کشور هستیم و چاپ دیجیتال جای همه این روشها را گرفته است. آیا این روندی طبیعی در مدارس و آکادمیهای گرافیک است؟
اتفاقاً چاپ دستی از مواردی است که به مرور جایی برای خود در مدارس گرافیک پیدا کرده است. انواع متدهای چاپ دستی را دانشجویان در اغلب مدارس تجربه میکنند. ولی کلاً فرهنگ چاپ دستی در جامعه هنرمندان ما کم رنگ است. در سالهای اخیر کوششهایی برای تکثیر با سیلک اسکرین و اچینگ صورت گرفته است. البته چاپ دیجیتال رقیب سرسختی در این زمینه هست. ولی از طرفی جامعه نیز هنوز محصولات چاپ دستی را به عنوان یک کار اصیل نمیشناسد و در نتیجه این رشته چندان طرفداری ندارد. - لطفا مواردی از تجربههای شخصی خود، با چاپکاران و ارتباطات قبیله گرافیک و قبیله چاپ بیان کنید. آیا ارتباط بین این دو قبیله پایدار خواهدماند؟
رابطه نسل ما با گراورسازی (لیتوگرافی فعلی) و حروفچین و چاپخانه و صحاف تنگاتنگ و در واقع ادامه طراحی یک کار گرافیک بود. در دهه چهل شمسی چاپ با ماشینهای لترپرس و کلیشه انجام میشد. یعنی اینکه اغلب تفکیک رنگهای مسطح که به آن تمپلات میگفتیم توسط طراح انجام میشد و نمونه رنگ به همراه آرتورک به چاپخانه تحویل میشد. مثلاً موقعی که صفحهبندی مجله نگین ر انجام میدادم، اگر روی جلد با رنگهای مشخص (نه چهار رنگ اصلی) طراحی کرده بودیم، باید میرفتیم چاپخانه و سر ماشین لترپرس میایستادیم و چاپچی رنگ مورد نظر را میساخت و بهصورت نمونه چاپ میکرد و ما مثلاً میگفتیم قرمز را کمی بشتر کن باز نمونه میگرفتند، و باز مثلاً آبی را کم میکرد، و باز نمونه، تا به جائی که حد اکثر نزدیکی به رنگ مورد نظر را پیدا میکرد. شناخت کاغذها، ترکیب رنگها، برش و هر عملی در پروسه چاپ، جزء کار بود. خود این درگیری برای شخص من لذتبخش و هیجانانگیز بود. یادش بخیر.