حصر کتابفروشي‌ها در دل پايتخت

کتابفروشي

اينجا، در اين خيابان پررفت و آمد از هر چيزي خبر هست جز کتاب. از دستفروش و عروسک‌فروش و خطاط بگيريد تا فروشنده کتاب‌هاي قاچاق و دست دوم. راسته کتابفروشي‌هاي خيابان انقلاب که در گذشته‌اي نه چندان دور يکي از فرهنگي‌ترين منطقه‌هاي شهر تهران محسوب مي‌شد، اين روزها در مجموعه‌اي از فعاليت‌هاي غيرفرهنگي محصور شده است؛ از دستفروش‌ها بگيريد تا دادزن‌هايي که پايان‌نامه و مقاله‌هاي علمي به قيمت‌هاي ارزان مي‌فروشند. عصر يک روز ارديبهشتي، براي رصد آنچه اين روزها بر سر کتابفروشي‌هاي مقابل دانشگاه تهران آمده است به ميدان انقلاب رفتم و گپ و گفت کوتاهي با کتابفروشان اين منطقه زدم که در ادامه مي‌خوانيد.
سکانس اول؛ دنياي دستفروش‌ها
از ابتداي خيابان دانشگاه به سمت ميدان انقلاب که مي‌آييد، همه چيز رنگ و بوي ديگري به خود مي‌گيرد. نخستين کتابفروشي نبش خيابان دانشگاه است، اينجا وضعيت نسبتا بهتر است اما جلوتر که مي‌روي حجم زيادي از دستفروش‌ها يکي‌يکي جلوي چشمت ظاهر مي‌شوند. پيرمرد ويلچري که انگشتر و تسبيح مي‌فروشد يا زني که تکيه داده به درخت چنار خيابان انقلاب، بر روي يک زيلوي رنگ و رو رفته، عروسک‌هاي بافتني‌اش را براي فروش گذاشته است. به کتابفروشي آگاه يکي از قديمي‌ترين کتابفروشي‌هاي روبروي دانشگاه مي‌رسم که در محاصره مجموعه‌اي از دستفروش‌ها قرار گرفته است. کاوه پرهام؛ مدير کتابفروشي پرهام درباره حال و روز کتابفروشي‌ها مي‌گويد: «در سال‌هاي اخير وضعيت فرهنگي اين منطقه به‌گونه‌اي شده است که رغبت مردم به حضور در کتابفروشي‌ها کمتر شده است و آن‌ها ترجيح مي‌دهند سفارش‌هاي خود را اينترنتي يا تلفني بدهند تا اينکه به اين منطقه بيايند و بروز چنين رخدادي اصلا به نفع صنعت نشر نيست.»
همزمان که با او صحبت مي‌کنم، جوان دستفروشي که ادعا مي‌کند عطرهاي درجه يک دارد به داخل مغازه مي‌آيد. پرهام سري تکان مي‌دهد و مي‌افزايد: «نمونه اين افراد هر روزه کم نيستند. گاهي خود ما اينقدر کلافه مي‌شويم که مجبور به برخورد هستيم. البته ما مي‌دانيم که کار کم است و آن‌ها امرار معاش مي‌کنند اما تحمل ما هم حدي دارد و استمرار اين وضعيت سخت است. اين در حالي است که بسياري از کتابفروشي‌هاي انقلاب در گذشته‌اي نه‌چندان دور پاتوق اهالي علم و ادب و فرهنگ تهران و محل گعده بسياري از نويسندگان بوده است و نبايد بگذاريم حس اين محل نوستالژيک از بين برود.»
پرهام يکي از آسيب‌هاي اصلي وجود اين افراد در راسته کتابفروش‌ها را نبود قاطعيت مسوولان شهري در برخورد با عوامل مزاحم مي‌داند و ادامه مي‌دهد: «اغلب برخوردهايي که مي‌شود، موقتي است. در هفته يکبار مي‌آيند همه را جمع مي‌کنند و دوباره دو روز بعد وضعيت به منوال سابق برمي‌گردد و تضميني براي برنگشتن آن‌ها وجود ندارد. افرادي که به‌صورت مشاغل کاذب در اين سال‌ها به خيابان انقلاب آمده‌اند ديگر احساس مالکيت نسبت به جايي که بساط مي‌کنند دارند و کسي نمي‌تواند آن‌ها را جابجا کند.»
او درباره حضور گسترده افرادي که کتاب‌هاي دست‌دوم و قديمي در پياده‌روهاي خيابان انقلاب، مي‌گويد: «به‌نظرم نداشتن مکان مناسب براي عرضه اين کتاب‌ها موجب شده است که افراد به خيابان و دستفروشي روي بياورند. اگر مکاني براي اين افراد در نظر گرفته شود که به‌صورت دسته‌جمعي در آنجا حضور داشته باشند زيبايي بصري بيشتري بر اين مکان حاکم مي‌شود و مي‌توان در يکي از پاساژهاي اين حوالي چنين امکاني فراهم شود.»

سکانس دوم؛ کتاب‌هاي دودي
همان‌طور که در خيابان انقلاب به سمت ميدان قديمي شهر مي‌روم، مردي پشت يک مغازه کتابفروشي تعطيل شده، مجموعه‌اي از تابلوهاي پرتره چهره‌هاي مشهور سينما، موسيقي، کتاب و سياست را کنار هم چيده و افراد زيادي را دور خود جمع کرده است. از سوفيالورن و دي‌کاپريو تا چرچيل و نيما يوشيج؛ همه در نظمي مثال‌زدني کنار هم به رهگذرها خيره شده‌اند و مبهوت در فضاي اين روزهاي خيابان انقلاب در انتظار هستند تا خريداري شوند و بر ديوار خانه‌اي نصب. آن‌سوتر مردي روي يک گاري دستي بساط آبميوه‌گيري راه انداخته است و آب پرتغال‌هاي ريز و درشت را براي عابران آماده مي‌کند، چند نفري اطرافش ايستاده‌اند و مرد با آبميوه‌گيري دستي مشغول کار است. در اين هياهوي عجيب و غريب به کتابفروشي علم و صنعت مي‌روم، علي اسماعيلي بيش از ۲۳ سال است که در اين کتابفروشي مشغول فعاليت است. موضوع گزارش را که به او مي‌گويم، درد و دلش باز مي‌شود و مي‌گويد: «يکي از دغدغه‌هاي اصلي ما وضعيت محيطي است که دستفروش‌ها در خيابان انقلاب و راسته کتابفروش‌ها به وجود آورده‌اند. اين موضوع موجب شده است که ما در کار خود با مشکلات زيادي دست و پنجه نرم کنيم و به طور خيلي آهسته مشتريان خود را به مرور زمان از دست بدهيم.»
او با بيان اينکه فروش گسترده کتاب‌هاي دست دوم، فروش را کاهش داده است، عنوان مي‌کند: «مردم ترجيح مي‌دهند کتاب‌هاي مورد نياز خود را از دستفروش‌ها که قيمت پايين‌تري مي‌دهند خريداري کنند و مشتري‌هاي ما روز به روز کمتر شود و آينده شغلي ما به خطر بيفتد به‌طوري‌که گاهي با خودمان فکر مي‌کنيم اينجا را به يک رستوران يا مغازه ديگري تبديل کنيم.»
در حالي که با اسماعيلي صحبت مي‌کنم، موتور اتوبوس ميدان انقلاب به مقصد خراسان روشن مي‌شود و دود اگزوزهاي اتوبوس به داخل مغازه مي‌آيد. در حالي که به شدت سرفه مي‌کنم و اشک از چشم‌هايم مي‌آيد، دقايقي سکوت حکمفرما مي‌شود و با مقداري آب انگار حالم بهتر مي‌شود و سوزش چشم‌هايم کمتر. کتابفروش با بيان اينکه اين وضعيت هر روز ما است، توضيح مي‌دهد: «چندين بار از سازمان اتوبوسراني خواسته‌ايم اين خط را به پايانه انقلاب يا مکان ديگري منتقل کند اما متاسفانه کسي اهميت نمي‌دهد. اين دوده‌ها روي همه کتاب‌هاي ما را پوشانده است و حتي اگر در طول روز چندين بار کتاب‌ها را تميز کنيم باز هم همين بساط را داريم و واقعا خسته شده‌ايم.»
او با انتقاد از عدم توجه اتحاديه ناشران و کتابفروشان به وضعيت کتابفروشي‌هاي اين منطقه مي‌گويد: «توقع من از اتحاديه صنفي خودم اين است که موضوع را به صورت جدي‌تر دنبال کند و خواسته‌هاي ما را به صورت جدي پيگير باشد. زماني که وضعيت اينگونه است ما آينده شغلي روشني نداريم و از تشکل صنفي خود مي‌خواهيم به اين موضوع رسيدگي کند.»

سکانس سوم؛ دادزن‌هاي بي‌هويت
هرچه به ميدان انقلاب نزديک‌تر مي‌شويم وضعيت حادتر مي‌شود، ابتداي خيابان ۱۲ فروردين فردي روي يک دوچرخه توت‌فرنگي و گوجه‌سبز مي‌فروشد، در کنار او مردي مشغول فروش نرم‌افزارهاي آموزشي است و با صداي بلند يکي يکي آن‌ها را نام‌ مي‌برد و من را به خريد ترغيب مي‌کند. از مقابل پاساژهاي قديمي که عبور مي‌کنم دادزن‌ها با بروشور و کاتالوگ‌هاي تبليغاتي انواع پايان‌نامه و مقاله علمي پيشنهاد مي‌دهند. با الفاظي مثل خانم مهندس يا خانم دکتر تلاش مي‌کنند گوي سبقت را از دادزن‌هاي جلوتر بگيرند و با ارايه قيمت‌ پايين‌تر به سمت جايي که عنوان کتابفروشي را يدک مي‌کشد من را ببرند. از آن‌ها عبور مي‌کنم و به کتابفروشي پيشگام مي‌رسم، تمام سرم پر شده از صداي دادزن‌هايي که علم مي‌فروشند. مهرداد فتحي مدير کتابفروشي پيشگام با اشاره به همهمه و وضعيت کتابفروشي‌ها در اين راسته مي‌گويد: «اين وضعيت تا دو سه سال قبل اصلا اينگونه نبود و ما در راسته کتابفروشي‌هاي انقلاب شاهد نظم بوديم. تا پيش از سه سال قبل کتابفروش‌هاي دستفروش فقط از ساعت ۹ شب به بعد که مغازه‌ها تعطيل مي‌شدند مي‌آمدند و بساط مي‌کردند و اصلا اينگونه نبود که در طول روز و ساعت کاري کتابفروشي‌ها به اينجا بيايند اما اين روزها همه چيز قاطي شده و بهم ريخته است.»
او ادامه مي‌دهد: «بسياري از اين دستفروش‌ها کتاب‌ها را با تخفيف بسيار زياد مي‌فروشند و متاسفانه خريداران هم هيچ وقت دنبال چرايي اين موضوع نيستند، زيرا اين کتاب‌ها يا افست و غيرقانوني چاپ شده‌اند يا دست دوم تميز هستند و به اسم نو فروخته مي‌شوند. از سوي ديگر نظارتي هم بر اين افراد نيست و آن‌ها هرطور که دوست دارند عمل مي‌کنند و اين هرج و مرج نشانه عدم نظارت بر اين موضوعات است.»
فتحي آسيب اين گروه از دستفروش‌ها را براي کتابفروش‌ها زيان‌آور مي‌داند و مي‌گويد: «فردي را مي‌شناسيم که در ابتداي يکي از خيابان‌هاي نزديک به ميدان انقلاب هر روز بساط مي‌کند، شايد باورتان نشود او که از ابتدا دستفروش بوده بخش زيادي از کتاب‌هايش ريسوگرافي و قاچاق است و مشتريان خاص خود را دارد و در طول اين سال‌ها توانسته است براي خود خانه بخرد بعد ما که بيش از ۵۰ سال است اين کتابفروشي را نسل به نسل در خانواده خود داريم هنوز نتوانسته‌ايم يک خانه داشته باشيم و اجاره‌نشين هستيم. اين موضوع براي ما درد دارد که وقتي کار فرهنگي سالم انجام مي‌دهيم عقب مي‌مانيم و بازنده‌ايم و اين فرد که غيرقانوني کار مي‌کند توانسته رشد کند.»
او با بيان اينکه شهرداري در طول اين سال‌ها نتوانسته است با اين افراد برخورد کند، يادآور مي‌شود: «ما با ۱۳۷ تماس مي‌گيريم و گزارش مي‌کنيم آن‌ها مي‌آيند يک روز دستفروش‌ها را جمع مي‌کنند و در مدت زمان کوتاهي دوباره بساط‌ها پهن مي‌شود و به نظر ما اين مساله منطقي نيست و پشت پرده اتفاق‌هاي زيادي مي‌افتد. به نظرم اگر در ميان کتابفروشان خيابان انقلاب اتحاد وجود داشت اين افراد به خودشان اجازه نمي‌دادند اينقدر راحت و در ساعت کاري کتابفروشي‌ها بساط کنند يا کتاب قاچاق بفروشند و اگر اين موضوع حل نشود واقعا نمي‌دانيم بايد چکار کنيم.»

ادامه تعامل‌ها
حجم زيادي از دستفروش‌ها، پياده‌روهاي خيابان انقلاب را از آن خود کرده‌اند از گاري‌هاي چرخ‌دار تا افرادي که روي تکه پارچه و زيلو و پلاستيک مشغول فروش کتاب و انگشتر و عروسک و سررسيد و تقويم هستند. از مرداني که براي امرار معاش يکي از پررفت و آمدترين خيابان‌هاي شهر را انتخاب کرده‌اند و به دليل جمعيت هر روزه‌اي که از اين مکان عبور مي‌کنند توانسته‌اند درآمد خوبي کسب کنند. اگرچه تلاش برخي از آن‌ها بر پايه همت آن‌ها است اما حضور آن‌ها در اين منطقه علاوه بر از بين بردن هويت فرهنگي اين خيابان، اين راسته را به يکي از پرآسيب‌ترين و شلوغ‌ترين مکان‌هاي تهران از نظر ديداري تبديل کرده است؛ موضوعي که موجب رنجش بسياري از دست‌اندرکاران حوزه نشر شده است.
در هفته‌هاي اخير اما با مشکلاتي که در اين منطقه ايجاد شده است جمعي از نمايندگان اتحاديه ناشران و کتابفروشان با نصرالله آباديان؛ شهردار منطقه ۱۱ تهران ديدار و مشکل خود را مطرح کردند. در اين زمينه سعيد ميرجلالي؛ مدير انتشارات ويرايش در گفت‌وگو با ايبنا گفته است که يکي از معضلات خيابان انقلاب، بحث دستفروشان کتاب است و اهميت اين موضوع به حدي است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نيروي انتظامي نيز دست به کار شده‌اند و در طرح‌هاي مشترک نسبت به برخورد با اين گروه اقدام کرده‌اند. او با تشريح وضعيت موجود گفته است که ۴۴ نقطه در روبروي دانشگاه بساط دستفروشي وجود دارد که توسط افراد مختلف اداره مي‌شود و افرادي در‌اين‌زمينه فعاليت مي‌کنند که هيچ آگاهي نسبت به کتاب ندارند؛ اغلب فقط به دنبال فروش کتاب‌هاي غيراصل و کپي هستند و فعاليت برخي افراد به گونه‌اي است که گويا سرقفلي آن تکه از زمين را خريداري کرده‌اند و وضعيت در اين منطقه فرهنگي و دانشگاهي به‌گونه‌اي شده که کتاب‌هاي غيراصل و کپي به صورت علني و خيلي راحت عرضه مي‌شوند، به طوري که طبق آمار و اطلاعات ما فردي در اين راسته حضور دارد که روزانه چندين جلد کتاب کپي و غيراصل به دست مشتريان خود مي‌رساند و اغلب اين‌ کتاب‌ها را در تعداد بالا به مردم مي‌فروشد.
به گفته ميرجلالي، يکي ديگر از موضوعاتي که در اين ديدار به آن اشاره شد، حضور افراد در پياده‌روي خيابان انقلاب است که گاهي با صداي بسيار بلند و با در دست‌ داشتن يا بر گردن آويختن يک تابلو، انواع و اقسام پايان‌نامه را تبليغ مي‌کنند. اين فعاليت موجب ارائه چهره‌اي نامناسب و زشت از جريان فرهنگي و علمي پايتخت شده و بسياري از کتابفروشان از اين موضوع ناراحت هستند و البته برخورد با اين افراد در حيطه فعاليت شهرداري است و از آنجايي که خيابان و ميدان انقلاب يکي از نمادهاي فرهنگي شهر تهران و حتي ايران به شمار مي‌آيد و بايد از فعاليت برخي افراد سودجو که از اين موقعيت و حضور افراد فرهنگي و علمي و دانشجويان در اين منطقه استفاده مي‌کنند، جلوگيري کرد و اميدواريم در تعامل‌ها و جلسات آتي بتوانيم به نتايج خوبي براي رفع اين مشکلات پيدا کنيم.
آفتاب غروب کرده است و مسير منزل را پيش مي‌گيرم. شلوغي ميدان انقلاب آزار‌دهنده است و به اين فکر مي‌کنم که کتابفروشي‌هاي خيابان انقلاب اين روزها حال خوبي ندارند، آن‌ها امروز در دنيايي از دود ماشين‌ها و اتوبوس‌ها و آدم‌هايي گرفتار شده‌اند که براي امرار معاش و گذران زندگي شغل‌هاي مختلفي را در ذهن خود مرور مي‌کنند؛ برخي‌ها با دستفروشي و برخي ديگر با دادزني. ما مي‌توانيم با کمي مديريت شهري بهتر و مناسب‌تر و برنامه‌ريزي براي ساماندهي مشاغل و افرادي که در اين ميان مشغول فعاليت هستند، حال و روز بد کتابفروشي‌ها را دريابيم، فقط اي کاش زودتر کاري کنيم و نگذاريم نفس کتابفروش‌ها بيشتر از اين به شماره بيفتد.

ارسال نظرات

پیامتان راوارد نمایدد
لطفا نامتان را اینجا وارد نمایید